محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

نی نی مامانش

6اسفند و 7 اسفند

  سلام خیلی عصبانی هستم چون آدمای ابلهی میان و برای آدم نظراتی میزارن ... که آدم سرش سوت میکشه با کلی ذوق اومدم نت نظراتمو بخونم خورد تو ذوقم آدمای بی تربیت بی فرهنگگگگ اه اه البته دور از جون مامانای مهربون نی نی سایت ولی خوب عصبانی شدم نت نداشتم چون علیرضا خان لب تابمو برده بود سر صحنه منم داشتم از بی نی نی سایتی میمردم خلاصه دیشب دایل آپ وصل شدم با کامپیوتر وایییییی روانی شدم از بس که سرعتش افتضاح بودد جات خالی مامان جون خاله الهه رفته خونه مامان زهره چون دارن خونشونو پارکت میکنن امروزم رفتم آرایشگاه واسه چهار شنبه وقت گرفتم برای رنگ مو یا دکلره هنوز فکر نکردم بابات اوکی داد آق جونننننن امروزم ناهار آش رشته پختم همه...
7 اسفند 1390

4 اسفند و 5 اسفند

دیشب با دوستای بابا رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت شامم رفتیم پیتزا روبانی یه عالمه پیتزا خوردیم وای چه حالی داد   بعدش خاله رکسانا گفت میخواد اسم نی نی هاشو بزاره رادمهر و رادمان چه باحال میشه رادین رادمان رادمهر خیلی اسم های قشنگی هستن بعد اومدیم خونه خاله سرور دیشب تنها بود و یکم میترسید با هم کلی  حرف زدیم و در دل کردیم  امیدوارم دیگه نترسیده باشه  بابات باهم قهر کرده بود چون جلو دوستاش ضایعش کردم آخه به خاله سارا حسودیم میشه چون عمو وجید خیلی بهش توجه میکنه  به خاله رکسانا هم همین طور  آخه خدا به اون دوتا نی نی دیگه داده در حال که اون رادین هم رو داره اما من همون یکدونشم ندارم من جدیدا خیلی حسود شدم ...
5 اسفند 1390

یک هدیه

ازتون میخوام برین توی این وبلاگ http://gij-gah.blogfa.com/  میخوام بخونین شاید بهترین هدیه بود که گرفتم   ...
4 اسفند 1390

رویای کودکی

کودکی هایم را درست به خاطر ندارم اما خوب می دانم که کودکی هایم از عشقی کودکانه سرشار بود... عشق به پرواز.. به بالا رفتن.. به دیدن آنچه دیدنی نیست. فکر می کردم وقتی سوار تاب می شوم ، هر چه بالاتر روم بهتر می توانم به آنچه که می خواهم برسم و با دستان کوچک خود لمسش کنم... این روز ها که از گذشته یادی کرده ام، تازه فهمیده ام که آنچه دیدنی نبود، لمس کردنی هم نبود... اما هنوز دوست دارم در آغوش بکشم آنچه را که رویای کودکی ام را پر می کرد.. کاش می دانستم با او ماندن را کی فراموش کردم.. آن وقت برمی گشتم .. تا هر جا که لازم بود .. و پیدا می کردم دوست داشتنی ترین رویای کودکی را .... و با او عهد می بستم که تا همیشه بمانم .. حتی تنها.. با او.
3 اسفند 1390

روز حسرت

خیلی دیره وقت فکر کردن ندارم... نمیدونم چرا باز یادم میارم... دوست دارم فکر نکنم اما نمیشه ............ این آهنگگگگ رو خیلی خیلی دوست دارم منو یاد همسری و اولین روزای عقدمون  و روزایی که عشق جان تو دلم بود میندازه که میرفتیم بیرون چقدر خوش میگذشت و من دستمو رو شکمم نیزاشتم و تو دلم با نی نی جرف میزدم خییییلی چه روزای خوبی بود غیر مدت آخر همه روزاش خوب بود و قشنگ چه روزای شیرینی بود عشق جان پریشب خیلی درد کشیدم خیلی ..نصفه شب یک کف دست لخته خون.... اون تو بودی خیلی سخت بود دکمه توالت رو زدم و تو توی آبا پیچ خوردی  پیچ خوردی و رفتی  آخ عزیزکم امروز رفتم دکتر نفر آخر من شدم من و منشی بودیم فقط توی اون مدت چقدرررر مادراا...
3 اسفند 1390

عشق کوچولوم رفت دیگه ندارمش

سلام  نی نی   نازم سقط شد       دیگه نیست              رفت              خیلی زود رفت حالا میفهمم آجی نسترن چی میگفت  :-----درد نزدن قلبش از دردایی که داری بدتره----- کاش حداقل یه بار صدای قلبشو میشنیدم       آخه آرزوم بود     رفتم گفتن نیست تا خونه تنها با چه حالی اومدم          واسه مامانم غصه نخوره       فکر نکنه ناراحتم &n...
1 اسفند 1390

آپ دوم مامان

وبم خیلی خوشمل شده نه!!! خودم خییلیییی  باش حال میکنم راستی نی نی جونی دارم میرم دکتر ..همه چی حتما معلوم میشه خیلی میترسم اما واقعا سپردم به خدا هر چی صلاح میدونه ...
30 بهمن 1390

دلبرکم

میدونی گلم قضیه منو بابات شده پت و مت ای توالت فرنگی ما شده واسه ما مایه شوکوفایی خلاقیت همه .... توش مونده چه وضعی به بابات گفتم توش لوله باز کن بریز ولی آب نریز رفت همین کارو کرد آبم ریخت اثرشو برد هر چی میگم نکن گوش نمیده دادم روشو خوند خودشم تعجب کرد حالال دیگه بدتر شد امیر آقا هم گفته توش نوشابه بریز دیشب بابات با 2 تا لوله باز کن دیگه و سه تا نوشابه سیاه مشککی اومد خونه فک کن نوشابه و اونااااااااااا با دسته طی افتاده به جون توالت فرنگی خوب که نشد هیچی بدتر هم شد باز دوباره کلید آبم زد حالا دیگه لب به لب شده نزدیکه بریزه کف حموم رومون نمیشه بگیم لوله واکن بیاد آخه گناه داره اون گند و کثافت رو ببینه میبینی...
30 بهمن 1390

فرشته ای به اسم مادر و فرشته ای به اسم پدر

امروز میخوام یه بار دیگه آپ کنم من یه عادت دارم وقتی به یه وبلاگ تازه سر میزنم میرم آخرشو میخونم یعنی اولین پستی که تو وبلاگ گذاشته  نویسندش.. خیلی واسم جالبه توی این مدت خیلی مادر هارو دیدیم از دوران حاملگی نوشتن از لحظه به لحظه از بی بی چک هاشون عکس گرفتن جون دلممممممم خیلی واسم قشنگه این حس مادری که فقط مامانا میفهمن..خیلی واسم جالبه نوشته هاشون  اونقدر  برام جالبه که باهاشون گریه میکنم خنده میکنم عشق میکنم منم حس میکنم حسشون رو میتونم لحظه به لحظه تصورشون می کنم و خودمو جاشون بزارم برام خیلی قشنگه خیلییییییییی واقعا حالا قدر مامان و رو میدونم چقدر مامانم فرشته است چه فرشته ای داشتم و این همه مدت 23 سا...
29 بهمن 1390