4 اسفند و 5 اسفند
دیشب با دوستای بابا رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت شامم رفتیم پیتزا روبانی یه عالمه پیتزا خوردیم وای چه حالی داد
بعدش خاله رکسانا گفت میخواد اسم نی نی هاشو بزاره رادمهر و رادمان چه باحال میشه رادین رادمان رادمهر خیلی اسم های قشنگی هستن بعد اومدیم خونه
خاله سرور دیشب تنها بود و یکم میترسید با هم کلی حرف زدیم و در دل کردیم امیدوارم دیگه نترسیده باشه
بابات باهم قهر کرده بود چون جلو دوستاش ضایعش کردم آخه به خاله سارا حسودیم میشه چون عمو وجید خیلی بهش توجه میکنه به خاله رکسانا هم همین طور آخه خدا به اون دوتا نی نی دیگه داده در حال که اون رادین هم رو داره اما من همون یکدونشم ندارم من جدیدا خیلی حسود شدم خیلیی همش به همه حسودیم میشه من که اصلا اینطوری نبودم نمیدونم چم شده
بعد منو بابات ٤ صبح خوابیدم بعد ٢ این حدودا بیدار شدیم تازه من یه بار بینش بیدار شدم اومدم نت اماباز رفتم خوابیدم
دیشب رفتیم باغ خاله رکسانا واسه خودمون تو باغ تو خونه کرسی درست کردیم تا همه گرم شن خیلی هم زیر کرسی خندیدم
من و بابات.خاله رکسانا رادین عمو امیر. عمو وحید و خاله سارا. خاله بهاره . عمو حامد بعد کلی گفتیم و خندیدم و چای خوردیم
همه به بابای تو میگفتن خود خواه آخه اصلا به من توجه نمیکنه اونم عصبانی شد باهم قهر کرد منم دیگه برام مهم نیست آخه هی اذیتم میکنه
الانم هنوز ناهار درست نکردم میخوام برم لوبیا پلو درست کنم آخه منو بابات این غذا رو خیلی دوست داریم
باید کلی ظرفم بشورم و جمع و جورم بکنم خونه رو انگار توش بمب زدن بابات که رفت در در اصلا خونه وای نمی استه پس دوباره باید تنهایی دیگه پاشم کارامو بکنم
دلمم گرفته آخه منم نی نی میخوام من دلم فقط تورو میخواد کاش یکی بیاد بگه همه اینا خوابه و تو توی دلم هستی اونوقت من از خوشحالی میمیرم
اما میدونم این یه رویای محاله
دوست دارم عشق فراموش نکردنی مامان