محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

نی نی مامانش

14و 15 اسفند

1390/12/14 16:15
نویسنده : نایسل
634 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزز دلم

دیروز رفتیم با مامان زهره وخاله الهه خرید یهنی زنگ زدم گفتم کجایین گفتن اومدیم خرید منم سریع

لباس

پوشیدم رفتن دیدیم دارن مانتو میخرن منم یه مانتو پوشیدم خیلی بهم می اومد مامان زهره برام خریدش

آخخخخخ جون

بعد رفتیم حراجی کفش خاله الهه واسه تولدم دو جفت کفش واسم خرید اما به بابات نگفتم تا اونم برام

بخره

بعدش رفتم خونه خاله الهه براش دسری که مامان حنا جون یاد داده بود درست کردم

شوهرش خیلی خوشش اومد و اینااااا

بعد بابات اومد دنبالم اومدیم خونه خودمون بعد که اومددیم ناهار خوردیم یعنی من نخوردم اشتها نداشتم

یه فیلم ترسناک گذاشتیم خدارو شکر روز دیدیم و الا سکته میکردم

بعد یه بادای وحشتناکی میاومد منو بابات یکم ترسیده بودیم گفتیم الان خونه خراب میشه

بعد بابات رفت مغازه منم رفتم خونه مامانی همه رفتیم خونه مامانی خودم یعنی مامان مامانم

چون از مکه اومده بود

بعد خیلی خوشحال شد برام یه روسری خوشگل اورده دستش درد نکنه آخه ما چون پیره ازش توقع

نداریم

بعد مامانی شمسی از موهام خیلی خوشش اومد به الهه گفت توام برو این رنگی کن خیلی قشنگه

بعد من ته دلم گفتم این روشه چند وقت دیگه ببینید فحشم میدین موهام زرده

خلاصه

بعد باز من رفتم خونه خاله الهه و بابات اومد دنبالم با خاله الهه درد دل کردیم فاطمه ساداتم اینقدر گریه

کرد تا خوابش برد

آخه از تل موی من میخواست ولی مغازه بسته بود

خلاصه اینقدر گریه کرد تا خوابید

من و بابات یکم دور زدیم اومدیم خونه شام خوردیم من اینقدر مریض و بیحال بودم خوابم برد

ساعت 1 بیدار شدم دیدیم بابات داره با لب تاب ور میره اینا عشق ممنونع شروع شد با بابات دیدیم

بعد دوباره من خوابم برد و بابات لب تابو درست میکرد

بعد اومد پیش من خوابید

میپگفت تا صبح ناله میکردی تتو خواب

نمیدونم چرا آخه حالم بد بود

بعد صبح بیدار شدم اینقدر دهنم تلخ بود که نگووووووووووووووووووووووو

خیلی تلخ بود خیلی خیلی

بعد بابات گفت نوبت بگیر ببرمت دکتر الان میخوام 12 برم دکتر

الان ظرفامو شستم خونه ها رو مرتب کردم لباسارو گذاشتم تو ماشین  ظرافای تو ماشین ظرف شویی

رو گذاشتم سر جاش بعد میخوام جارو کنم سریعععععععععع بعدش ناهارمم که پختم کاری ندارمم

وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

گوشام خیلی درد میکنه

بعد میرم دانشگاه

وایییییییی استرس دارم

دوست دارم عشق مامان فعلا بقیشو بعدا برات میگم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

نسترن
14 اسفند 90 12:38
میگم النازجون خدارحم کرده حال نداشتی اگه حال داشتی حتما کل بازار خرید میکردی بعد هم به کل فامیلت یک سر میزدی دکتر واسه چی رفتی؟ برگشتی خبر بده دکتر بهت چی گفته؟
مامان الینا
14 اسفند 90 13:08
وای مبارک باشه ولی من خریدمو گذاشتم برم شهرستان پیش داداشیم آخه فروشگاه لباس داره خدا کنه باب میل من چیزی داشته باشه وقتی برگشتی از دکترخبر بده ببینم چی شد ای خسیس چرا تل موتو به فاطمه جون ندادی
مامانی درسا
14 اسفند 90 13:08
میگم ما مریض میشیم میخوابیم ها .شما که کل شهرتونو دور زدی و با کل فامیلو هم سر زدی نایسلی . این که شوخی بود. خوشحالم که اینقدر قوی هستی و همه ی چیزایی که خرید کردی مبارکت من که هیچی ندارم .
مامان نفس طلایی
14 اسفند 90 13:25
انشاالله زودی خوب شی
مامان ماهان نفسی
14 اسفند 90 13:46
سلام عزیزم من حسودیم شداخه من با این ماهان شیطون خانه مامانم هم به زور میرم انشالله خدا یدونه لنگه ماهانو تو دامنت بندازه تا بفهمی که نرفتن به خریدو تعریف کردن کسی که خرید رفته برات چقدرعذاب اور میشه شوخی کردم
مامان دوقلوها
14 اسفند 90 14:20
سلام مرسی که به من سر زدی. دوست جونم سقط برای خیلییییییییییییا پیش میاد اونم بچه اول. اما 70-80% خانوما اصلا راجع بهش به کسی چیزی نمیگن و بعدا دوباره اقدام میکنن. شما هم که هنوز خیلی وقت داری. نوشتن برای نینی که رفته فقط حالتو بد میکنه. اون نینی فقط یه توده سلول بوده. من تجربشو دارم . پس از این به بعد فقط با امید به زندگی قشنگت با همسر خوبت ادامه بده و گذشته رو فراموش کن دوستم.
مامان تربچه نقلی
14 اسفند 90 14:44
چقدر خوش به حالت شده این همه کادو گرفتی عزیزم
ترانه
14 اسفند 90 14:52
خوبه هنوز کلی خون ریزی داشتی و سرماخوردگی و ایناااااا
والا آخه منم وقتی متن رو میخونم انرزی میگیرم یه جوری مینویسی تصوش ممیکنم
نقلا خانوم...مگه چند دست لباس میخوای به همون لباسای مامانو الهه کفایت کن نرو بخر گناه داره علیرضا


:dباید بخره جیگر طلا چون که من زنشم خرج دارم
مریم مامان نخودچی
14 اسفند 90 15:32
وای قربونت برم.... عیبی نداره.... من عاشق سرک کشیدن تو هر کاری هستم... هرکاری بخوای بلدم... حتی جوشکاری... میمیرم براش.... فدای توشم من اگه بهم نزدیک بودی خودم بهت همه چیز از اولش یاد میدادم...
نسترن
14 اسفند 90 15:49
سلام هستی؟
نسترن
14 اسفند 90 15:57
عکس اطاق خوابت رو نگذاشتی چرا؟
نسترن
14 اسفند 90 15:57
راستی واسه سفر هفت سین چیکارکنیم ؟
مریم مامان نخودچی
14 اسفند 90 16:00
عزیزم... جوشکاری که از دکمه دوختن سخت تره... پس ببین واردی... راستی کجا ساکنید...
نسترن
14 اسفند 90 16:01
من نه که کدبانو با سلیقه هستم اصلا کلی ایده دارم
نسترن
14 اسفند 90 16:01
راستی چرا کلاس نرفتی؟
نسترن
14 اسفند 90 16:06
ببین به نظرت من اگه سلیقه داشتم ازت میپرسیدم میخوای چیکار کنی
بازینب جون هم موافقم چرا تلت به بچه ندادی خو خسیسی دیگه


بهش دادم مال من قهوه ای اون قرمز میخواست

دهنمونو سرویس کرد
نسترن
14 اسفند 90 16:08
میگم الناز تو میتونی مثل اون کاپ کیک با تزیین مارزیبان رو درست کنی که توی سایت تزیین غذا ودسر درست کنی عمرا اگه من بتونم
نسترن
14 اسفند 90 16:16
خوب حالا حس هنریت رو کنار بگذار وعکس اطاقت رو بگذار
زود منتظرم هنرمند


عکس گرفتم الان تو دوربینه اما دوربین وا نمیشه واستا
نسترن
14 اسفند 90 16:28
اخی ببین برو توی folder and search option تب view
نسترن
14 اسفند 90 16:37
واسم رمزت دوباره بگذار نمیدونم چرا باز نمیشه مرسی
نسترن
14 اسفند 90 16:38
راستی چی شده بود؟
مامان نسترن
14 اسفند 90 18:02
خدا بد نده عزیزم..امیدوارم همیشه سالم باشی و خوشبه حالت که اینقدر هدیه گرفتی ...دوست دارم نازنین و اگه میشه به منم رمزو بدین
سحر
14 اسفند 90 21:32
عزیزم امیدوارم بهتر شده باشی . مانتو و کفشها هم مبارکت باشه . ایشالا سال دیگه عید واسه بچت بخرد گلم


میسی گلم ممنون
عسل و غزل
15 اسفند 90 15:47
من هم یه سقط داشتم. ولی حالا دو تا نی نی ماه دارم.یه کم صبور باش ایشالا یکی دیگه.
ilijoon
26 فروردین 91 8:07
اگه ممكنه آدرس وبتون رو برام بذاريد چون هر كاري ميكنم با آدرسي كه تو لينك دوستام گذاشتم باز نميكنه