روزنوشت ....
سه شنبه :
هاله جون زنگ زد برامون آش عدس پلو داد
مال سفره حضرت ابوالفضل بود دسستشون درد نکنه
بعد هاله ستایش با اومدن پارک
رفتیم به اتفاق هم پارک بقیه بچه ها هم اومدن امیر واعظی و رادین هم اومدن
الهی بمیرم برای رادین بچه اینقدر لاغر شده که نگو دپرس بود .. دلم کباب شد..
شام همون آش و عدس پلو رو خوردیم و با بچچه ها ورق بازی کردیم
نمیدونم چرا همه دپرس و عصبانی بودن
چی بگم به خدا ...
چهارشنبه :
رفتم سر کار مرغ بود 7700 ولی دولت اعلام کرده 4700
جناب های مرغ فروش هم احتکار کردن نمیدن مرغهارو تو سردخونه ها کردن نمیفروشن
میخواد چی ببشه خدا میدونه ...
بنده خدا ها همش میان جیگر مرغ و سنگدون مرغ میخرن
شب با علی عشورما و شیما جون و پسرشون آرتین رفتیم پارک خیلی خوش گذشت آخر شب
داداش شیما آقا میشل با دختر نازش نوشا اومدن پیش ما شام ساندویچ خوردیم
خیلی باحال بودووودددد بازی 21 هم بلد شدیممم ای ول
5 شنبه:
امروزم مرغی در کار نبود....
هییییییییییییی خدا ..... چی بگم ...
آخر عاقبت ما چی میخواد بشه نمیدونم
ناهار کوکو سبزی خوردیم عصر رفتم خونه مامانم موز انبه خوردم هلو آلو وای چه حالی داد....
مامانم بهم سبزی شسته پاک کرده داد
قربونش برم باز برام دوتا لباس خریده عکساش رو میزارم حتما
ببینید دیگه الانم نمیدونم شب میرم پارک یا نه...
استرس دارم ماه رمضون اومده تو این آفتاب سوزان
از یه طرفی میگم نی نی باشه رورزه موزه مالیده شه
از یه طرفی میگن نه الناز گامبو باید بگیری......
خلاصه این دعوای نفس های خوب بد منه ....