عیدددددددددددددددددددد تون مبارکککک
سلامممممممممممم....
پارسال نیمه شعبان ... 26 تیر بود یعنی روزی که من صبح 5 بیدار شدم رفتم حموم ولی.....
دوش آب کنده شد با بدبختی روز عروسی ام خودمو شستم رفتم ارایشگاه
حوصله ام حسابی سر رفته بود تو آرایشگاه هر چی خوانومه میگفت نخند من هر هر میخندیدم
نمیتونستم میگفت خط لبخندت میمونه خلاصه من نمی تونستم خودمو نگه دارم
بعد زیر دستشم که هی خوابم میبرد آریشگر خیلی خوش اخلاق بود همش بوسم میکرد میگفت
نون خامه ای من تپپلی من اینا....
میگفت عروس تپل نداشته بوده که اینقدر خوش اخلاق باشه تا حالا خلاصه...
فیلمبردار اومد رفتیم اتلیه من کلی حال کردم رفتم
تو تالار کلی غصه ام شد مادر شوهرم نذاشتبرقصم .... نزدیک بود دعوا راه بفته
علیرضا برای منو خوشحال کنه...
ما رسم عروس کشونی نداریم یعنی بابام دوست نداره ...
دوستاش برام یه عروس کشونی کردن در حد تیم ملی
یعنی بهشون گفته بود منو خوشحال کنن اونام ترکوندن
وایییییییییییییییییییییییی من همش جیغ میزدممممممممممممممممممممممم
تو ماشین عاشق آخر عروسی ام بودم
مادر شوهرم هی میگفت گریه کن دیگه گریه کن
مامانم گفت الناز قول داده به من گریه نکنه منم خودمو نگه داشتم اشک نریختم ولی وقتی همه رفتن
دلم از غصه ترکید
دلم بغل مامان بابامو میخواست
خلاصه بهترین روز زندگی من همون روز بود عالی بود عالییییییییییییییییییییییی
چقدر بد که فقط یه شبه و تموم میشه
ولی من یه رو یه سالگرد ازدواج توپ میگیرمم برای خودم
دیگه خلاصه امروز به قمری سالگرد ازدواجه ماست
من این عیددددددددددددددد بزرگ رو تولد امام زمان رو به همتون تک تکتون تبریک میگم
خواهر من دخترش رو همچین روزی از خدا هدیه گرفت حامله شد
هر سال نماز امام زمان داره فردا هم داره ...
هر کس خوند اون نماز رو برای منم دعا کنه برای همه یعنی
دوستون دارم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
١٢ تیر :
رفتیم خونه مصطفی وهاله و دختر نازشون ستایش خانومش سنگ تموم گذاشته بود
خیلی خودش رو اذیت کرده بود طفلکی خیلییییییییییییییییییییییییییی خوب بود همه چی منم سوتی دادم
آب انبه مو ریختم رو فرش
غیر این کلی سوتی های دیگه رو هم دادم ولی خوب ببخیال
13 تیر:
امروز نرفتم بانک رفتم مصاحبه قرار شد یه هفته ازمایشی برم
من خجالت میکشم این جور کار رو برم
اما دایی ام گیر داده برم میگه خیلی خوبه من قول میدم تا دو ماه سه ماه دیگه کارتو عوض کنم
تو استارت رو شوروع کن
من مدیر یه فروشگاه میشم خوب خیلی سخته
شب با دوستامون رفتیم پارک شام خوردیم منو علیرضا هم دعوایی بودیم
بعدش حرف جن شد اینا من تا صبح خوابم نبورد خیلی ترسیدیم
ساعت کاری ام خیلی بده 8 تا 2 ظهر 4 تا 10 شب
پدرم در میاد همه میگن سه ماه رو تحمل کن
خلاصه دیشبم که این وحید حامد دیدن من خیلی ترسیدم یه اداهای وحشتناکی در می اوردن داشتم
سکته میکردم
همین دیگه
14 تیر :
امروز رفتم بانک خیلی خسته شدم دیشب اصلا نخوابیده بود فقط روزا خوابم میبره از ترس
خیلی خسته ام از
شنبه هم که حسابی سرم شلوغ میشه و ....
دیگه خلاصه امروز تو بانک شکلات رو میزا بود رو باجه ها اینقدر حال میداد منم هی میخوردم
یه جا رو باجه خوابم برد ابروم رفت
خوب خسته بود دیگه سرما خوردم باز