بدون عنوان
سلام دیروز که از صبح اینقدر دپرس بودم که نگو داشتم میمردم همش هی گریه ام میگرفت
بعد علی ظهر اومد خونه دعوایی بوود یکم دعوا کردیم باز من همین جوری اشکام میریخت دیگه فکر کنم
دلش سوخت اومد بغلم کرد گفت من هیچ جا نمیرم بدون تو میمیرم و اینا آشتی کردیم
عصر خونه هار و جارو کردم مرتب کیک درست کردم
قرار بود بچه ها بیان خونه ما
چون امروز تولد امیر واعظی هستش
خلاصه یه کییک توپی شد که نگو شامم از بیرون سفارش دادیم
ما براش یه ست فندک جاسیگاری خریدیم
وحید حامد براش کش مارک دار خریدن
بعدشم برای خودمونم که دو دسته ورق خریده بودیم
امیر اینا مزدا 3 خریده بودن کلی همون ذوق زده شدیم
خیلی خوش گذشت جای همه خالی اومدم عکس بیپیرم دیدم باز باطری دوربین تموم شده
اعصابم ریخت به هم بعد با گوشی گرفتیم
که میزارم ولی اینقدر زشتتتتت افتادیم که باورم نمیشه اینقدررر زشتن همه
فکر کنم دوربین گوشی ام بد بود
اصلا عکسا خوب نشد