26 فروردین ....
دیروز چه روزی بود ....
رفتیم برای شستنشون و غسلشون ..... تمام بدن رو پلاستیک کشیدن ...بعد کفن کردن ....
دهانشونو بستن و چشمانشونو بعد رو صورتشونم پلاستیک کشیدن
ولی انگار داشت میخندید خیلی خوشحال بود... اون زردی صورتش همه از بین رفته بود...
آروم آروم آروم
خیلی دیدنش آرومممون کرد معلوم بود جسمش آرومه ...فتادن سمت مسجد
رفتیم خونه ....بعد ناهار دادن به بستگان نزدیک
اوردنش خونه تمام خونه چرخوندنش از خونه اش خداحافظی کنه .... هم راه افتادن
سمت مسجد چه جمعیتی بودد....
بعد خوندن نماز مییت ...
رفتن سمت بهشت فضل ......
علی رضا برای مامانش توی باغ زیر درختا وسط کلی چمن و گل قبر گرفته بود .....
صدای بلبل ها شنیده میشد جمعیت همه اومدن ....
آقا حجت : (شوهر خواهر شوهرم) رفت داخل قبر ...
که جنازه رو داخل بزاره ...
الهی بمیرم زورش نمیرسید به علیرضا گفتن کمک کنه ... ولی پاهاش میلرزید یکی از اون ور اومد
پسر دایی علی بود ..... کمک کرد ....
صورتشو باز کردن بعد
چهل تبارک رو گذاشتن تو کفنشون .... کفنشونو از کربلا اورده بود خودش
راستی با آب زمزم و اب فرات غسلش داده بودن ....
خاک مبارک قبر حضرت ابوالفضل ع رو خواهرم لای پارچه کرده بود ... مثله اینکه خاک اصلی بوده
گذاشتن داخل کفن
غبار روی ضریح آقا امام حسین ع رو براش گذاشتن
سنگ گذاشتن و اجر و خاکک ریختن خاککککک ریختن
الهی بمیرم هیچکی نداشت بابای من براش خاک میریخت ......
علیرضا حالش خراب بودد جیگرم براش کباب شد .... من نمتونستم کمکش کنم .... هیچ کاری ازم
بر نمی اومد....
همه رفتن و منو پریا (خواهر شوهرم) و علیرضا و آقا حجت موندم تا دم غروب موندیم براش دعا خوندیم
میگن وقتی مرده میره تو قبر روحش برمی گرده بیداره عزیزاشو میخواد
ما تنهاش نذاشتیم......
قبر بقلیشون دوتا پسر جوون بودن زیر 30 سال .... یکیشون دوتا دختر دوقولو 2 سال ونیمه داشت
خیلی گگناه داشتن خانوادشون و همسرش و بچه هاش
خدا رحمتشون کنه یکی از سرما خوردگی مرده بود اون یکی هم از سرطان......
وای چه روزی بود
شب رفتیم خونه ...
من علی باباش خانوم عموش و عموش که مهمان ما از تهران بودن
شب کلی حرف زدیم و خوابیدم
صبح بیدار شدیم
رفتیم مجلس عزا .... دوبار ساعت 4 باید بریم.... فردا هم ختمشونه.......
رفتیم برای مجلس شم تالار .........
دیروز فهمیدم تا اخرین لحظه لباسی که من براش دادم از مکه بود تنش بوده ...