امروز.. دیروز...
دیشب یادم اومد تحقیق ننوشتم تا 3 صبح فقط مینوشتم خلاصه دهنم سرویس شد
صبح به زور بیدار شدم پا شدم درس بخونم 8 صبح بود
مامانم زنگ زد با کارگرمون اومده بودن ...
مردم از حرص
مامانم کلی هم غر میزد جرا اینجا کثیفه چرا اینجا اینطوریه و ...نمیشد هم چیزی بگی
اونا چه خبر داشتن از دل من
اه منم استرس امتحان داشتم میمردم
فردا 8 صبح امتحان دارم پس فردا هم 10 صبح دارم منفجر میشدم دیگه
خلاصه الان رفتن باز با هزار بدبختی انداخمت بقیه شو 5 شنبه
خلاصه الانم خسته کوفته ام همه جام درد میکنه درسم نخوندم ی عالمه اش مونده
تنهایییییییییییییییییییی که ترس نداره اینقدر دیشب خوب بود
هی خواب جن میدیدممم
تازه دیشب یه عروس دوماد جدید اومد تو مجتمع تا کی بزن بکوب داشتن دهنمون صاف شد
خوشبخت بشن
بعدش الهه گلی خواهر جونی ام وی ام رو فروخت یه 206 مامان خریده
مبارکشششششششششش باشه الهی چرخش براش بچرخه
بعدش اومدن جلوش مرغ سر بریدن مرغ ببدددددبختت دلم کباب شد براش جون میداد
طفلکی اینقدر دلم سوخت
یه بازی با حال خریدم بعد عکسش رو میزارم خیل باحاله فکریه
راستی بابای مهربونم الهی فداش شم برام نون سنگک و زردآلو هندونه کشک . آدامس
کارت شارز و ایناا خریده اورده الهی من قربونش بشم اینقدر مهربونه
زیاد حرف زدم فعلاااااااااااااااا