روز نوشت :
سلام
اومدم بگم که یه چند روزی نیستم تا ٧ نیستم شای بیام سربزنم ولی جواب نمیدم
درس دارم
٣ تیر :
از صبح اینقدر دپرس بودم که نگو داشتم میمردم همش هی گریه ام میگرفت
بعد علی ظهر اومد خونه دعوایی بوود یکم دعوا کردیم
باز من همین جوری اشکام میریخت دیگه فکر کنم خودشم دلش نیومد
اومد بغلم کرد گفت من هیچ جا نمیرم بدون تو میمیرم و اینا آشتی کردیم
عصر خونه هار و جارو کردم مرتب کیک درست کردم
قرار بود بچه ها بیان خونه ما
چون امروز تولد امیر واعظی هستش
خلاصه یه کییک توپی شد که نگو شامم از بیرون سفارش دادیم
ما براش یه ست فندک جاسیگاری خریدیم
وحید حامد براش کش مارک دار خریدن
بعدشم برای خودمونم که دو دسته ورق خریده بودیم
امیر اینا مزدا 3 خریده بودن کلی همون ذوق زده شدیم تبریک گفتیم
خیلی خوش گذشت جای همه خالی
اومدم عکس بیپیرم دیدم باز باطری دوربین تموم شده
اعصابم ریخت به هم بعد با گوشی عکس گرفتیم که میزارم
ولی اینقدر زشتتتتت افتادیم که باورم نمیشه اینقدررر زشتن همه
فکر کنم دوربین گوشی ام بد بود یا نور خونه کم بود
اصلا عکسا خوب نشد ؟؟
٤ تیر : امروز از صبح کار خاصی نکردم
ظهر دبیر داشتم یکم یاد گرفتم
علیرضا داره میره تهران کوله شو آماده کردم
یعنی امشب خونه تنهام میخوام درس بخونم
.....
فعلااااااااااااااااااااا بوس واسه همه