25 , 26 خرداد
سلام دوست جونا
٥ شنبه رفتم خونه خواهر جونی سر راه براش یکم خریدم کردم
بعد مجبور شدم خودمم شام درست کننم سالاد اولیه با سوپ البته الویه رو فقط من درست کردم
کلی باهم حرف زدیم و درد دل کردیم
یکم برای فاطمه سادات نقاشی کشیدم اون طفلی ٨ خوابید
دیگه شوشو ها اومدن شام خوردنخیلی خوشمزه بود
که رکسانا جونی زنگید گفت میان باغ شب بمونیم فردا جوجه بخوریم گفتیم آره
رفتیم لباس پوشیدیم و رفتیم باغ
تا ٥ صبح جمعه بیدار بودیم می خندیدم
بازی ورق کردیم .. خرک یکی که خر میشد باید عر عر میکرد و هر کاری میکنن میکرد
نزدیک بود من خر شم خطر از بیخ گوشم گذشت بین دو تا کارت شانسم گرفت
بعد گل یا پوچ بازی کردیم بردیم تیم خانوما بردن خفن
آق جون آق جون
بعدشششششششششششششششش
خوابیدیم همه به قطار کنار هم
تا١١ صبح جمعه بیدار شدیم تخم مرغ محلی نون محلی
اینا خوردیم و کلیییییییییییییییییییییییییییی میوه و چایییی اینا باز ورق بازی
این بار ٧ خبیس من با اینکه اصلا نمیدونم ورق حتی اسماش چیه و تا حالا اصلا بازی نکرده بودم
٤ بار بردمممم یوهااااااااااا هاااااااااااااا هااااااااااااااااااااااااااااااا
خلاصه دیگه
ناهار اینقدر خورده بودیم نخوردیم علیرضا امیر و حامد رفتن ساعت ٤ ٥ رفتن کار داشتن
منو سارا رکسانا و بهاره وحید تو باغ مونده بودیم
بعد راستی یادم رفت دوباره برای وحید تولد گرفتیم این بار چون پیپ شکسته بود
براش اتکلن و اسپری تو جعبه گرفتیم خیلی خوشگل بود
امیر و حامد هم براش یه جفت کفش ورزشی خریده بودن خیلی توپپپپپ
خلاصه باز ما نشستیم ورق بازی و رفتیم استخر و ایناهااا
تا ساعت ٨ شب منو گذاشتن خونه مامانم بابام خیلی دلم براشون تنگیده بود
بعد ٩علیرضا اومد دنبالم رفتیم مامان نازم برامون ماکارونی درست کرده بود علیرضا شام خورد
خونه از خستگی داشتم میمردم یه دوش گرفتیم خوابیدیم
تا الاننننننننننن
که الانم خونه هارو مرتب کردم لباسامو دیختم ماشن حالا میخوام برم یکم درس بخونم
برای همین نظراتونو دیر به دیر جواب میدم برام دعا کنیددد بوسس بوسس بوسس