فاطمه و سرمااخوردگی
سلام عزیز دلم دیشب نرفتم دکترر اما گوش دردم خوب شده دیگه زنگ نمیزنه دیشب خاله الهه اومد د نبالم منو بردن بیرون به زور وای الهی بمیرم فاطمه جون مریض شده رفتیم دکتر خیلی حالش بد بود دکتر بهش دوتا پنی سیلین داد و خانوم منشی براش زد وای فاطمه همش جیغ میزد منو صدا میزد من جیگررم کباب شد اشکام میریخت بچمممم فقط منو میخواست همش میگفت خاله .. من خالمو میخوام دیگه دلم طاقت نیورد رفتم بغلش کردم کلی تو بغلم گریه کرد و سرشو گذاشت رو سینم
گوشای عزیزز دلم چرک کرده و گلوشم ورم کرده دکتر گفت ببرینش متخصص گوش حلق بینی شاید عمل لوزه بخواد منو خاله الهه مردیم نفسمون از ترس در نمی اومد
خلاصه عزیززز خاله بغلم بود وای چقدر کمرم درد میکرد زیر شکمم از درد تیر میکشید اما فاطمه فقط منو میخواست بمیرم براش درد کشید
بعد رفتیم خونه مامان زهره ..بابا علیرضا اومد دنبالم رفتیم برام بستنی خرید 7 اسکوپه آق جون کلی حال داد وامدیم خونه بابات با کمال اعتماد به نفس فقط فیلمای خودش رو نگا میکرد پدر منم در اومد خلاصه رفتیم خوابیدیم
راستی گفتم یه فیلم ترسناک دیدیم منو بابات از ترس مردیم وایییی مادر مردیم نفسمون در نمی اومد منو از ترس اومدم بپرم برم بغل علیرضا دیدیم اون از من بدتره واییییی خیلی وحشتناک بود شبه مستند بودد
وایییییییییییییییییییییی یادم میاد میمیرم خیلی بد بود خیلییییییی هنوز که هنوزه دوتامون میترسیم بابات با اون همه ادعا ترسید فکر کن
امروز صبح کبری خانوم اومد خونه مون کلی همه جار وتمیز کرد و زهرا اعظم اومدن خونه ما ناهار با من بودم خیللی خوب بود خیلی خندیدم از تنهایی در اومدم خیلی دوستای خوبی دارم فدات شم
ناهارم آبگوشت خوردیم به به خیلی خوشمزه بود
دیگه همین تموم شد فدات شم