چيزي تا شروع ماه سوم بارداري نمونده
امروز داشتم اتفاقات هفته ٨ رو ميخوندم يهو هوسم كرد برم هفته ٩
رو هم بخونم ديدم نوشته تبرك به ماه سوم بارداري خوش اومدين يه نوري تو دلم روشن شد
يه ماه پيش چون هنوز خيلي كوچيك بودي اقاي دكتر برام سونو نداد
گفت برو ماه ديگه بيا اينارو هم مصرف كن
حالا ١٧ مرداد خيلي نزديكه و چه روز پر استرسي هست
ميرم ببينم دكتر چي ميگه مطمينم سونو بهم ميده تا روي ماهت ببينم و اگه خدا رحمش بياد صداي قلبتو بشنوم
نميدونم توهم زدم خياله يا واقعيه يه حسي منو اروم ميكنه ولي نميدونم ارامش ام براي چيه
روزاي اول همش چك ميكردم خون نيومده باشه ولي الان اينطوري نيستم اروم تر شدم
باباجونم برام سنگ تموم ميزاره با مامان مهربونم يه سره ميوه و عصاره گوشت به دست اينجان دورم ميچرخن
خدايا به دل مهربون اونا رحمت بيا خيلي غصه ميخورن اگه اتفاقي بيفته من و عليرضا راحت تر كنار ميايم
خلاصه كه باز نمينوسيم مامانس يرات نمينويسنم نا وابسته ات نشم عزيز دلم
هفته ديگه مشخص ميشه منو تو كجايي راهيم 💋💋🌹🌹🌹🌹🌹