محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

نی نی مامانش

ههههههههههههه

1391/7/28 4:08
نویسنده : نایسل
1,932 بازدید
اشتراک گذاری
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا شدند
و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟
پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم،من تا کنون چنین چیزی ندیدم،
و نمیدانم .

در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندل چرخدارش به آن دیوار
نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد،
و دیوار براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد،
پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و
بتدریج تا سی‌ رفت، هر دو خیلی‌ متعجب تماشا میکردند که ناگهان ، دیدند شماره‌ها
بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره‌ای باز شد، و
آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن
اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت :
پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (79)

سارا
26 مهر 91 13:52
مامان ایلیا گلی
26 مهر 91 14:09
الناز جون رمز رو میدی ولی مطلب رو پاک منیکنی...چطوریاس
مامان امیر مهدی
26 مهر 91 14:10
خیلی بامزه بود
مامان فاطمه
26 مهر 91 14:30
خیلی جالب بود .
مهدی کوچولو
26 مهر 91 14:32
من روزی چند بار از این اتاقک نقره ای استفاده میکنم و نتیجه اش یه زن چاقالویه شکم گنده با پهلوهایه آویزونه
زهرا
26 مهر 91 14:52
آپم
الهام مامان رامیلا
26 مهر 91 15:20
چرا رمز و ندادی الناز میکشمت اینه دیگه مطلبتم جالب بود خانمی تازه من اون اهنگ رو دانلود کردم قشنگ بود دستش درد نکنه
علامه کوچولو
26 مهر 91 15:25
واقعا خو منم میخام باورت شد
رومینا
26 مهر 91 15:28
جالبه
رومینا
26 مهر 91 15:31
جدی خواهرم شبیه منه؟بابام ابادانی هست خواهرم خیلی شبیه خوزستانی ها هست موهاش فر و سبزه هست ولی من موهام صاف و سفیدتر هستم تقریبا شبیه ایم.
رومینا
26 مهر 91 15:34
اصلا از این فکرها نکن که تو خونه درست کنی خیلی خیلی برات تموم میشه پنیر پیتزا یه ذره توش داشت شد 10000تومن اماده بگیره بهتره من که پشیمون شدم چقدر هم ظرف شستم
مامانی
26 مهر 91 16:01
خیلی جالب بود
مامانی
26 مهر 91 16:05
من رمز عکسای عقدتو موخام
مامان نفس طلایی
26 مهر 91 16:35
فرشته
26 مهر 91 16:53
هههههههههههههههههههه
مامان وندا
26 مهر 91 17:54
خیلی با مزه بود.....
مامان سانلی
26 مهر 91 18:34
ای کاش اول خودش میرفت تو
تارا
26 مهر 91 19:53
برای ثبت بقیع در یونسکو در سایت زیر امضا کنید به 50000 امضا نیازمند است www.dar-alhuda.net
مامان الینا
26 مهر 91 20:18
الناز جون خودت میدونی حوصله هیچی رو ندارم اما عجیبه هر وقت میام نت یه سر به وبلاگت باید بزنم،شرطی شدم ! شاید این حس سرزندگی تو بهم روحیه میده،کنارم بودی چی میشد !
مامان پورياپهلوون
26 مهر 91 21:02
اجازه هست منم برم داخل 18 ساله بشم
مامان محمدرهام جون
26 مهر 91 22:11
خیلی با حال بود !!!!!!!!!!!!!!!! آفرین دوست گلمممممم
مهسا
27 مهر 91 0:55
بدجنسسسسس
مامان پریسا
27 مهر 91 8:18
پری شب
27 مهر 91 9:12
اصلا این مردا درست بشو نیستن النازی
مامان انیسا
27 مهر 91 10:05
خیلی بامزه بود
مامان رهام
27 مهر 91 11:23
خیلی با حال بید
مامان دينا
27 مهر 91 11:26
مامان زهرا
27 مهر 91 11:28
با حال بود
مامان زهرا
27 مهر 91 11:28
دوست گلم با پست های 33 تا 36 بروزیم خوشحال میشم سر بزنید
مامانی درسا
27 مهر 91 12:50
النازی یه زنبیل بذار منم سوار شم
فرزندما
27 مهر 91 12:57
عزیزم ممنون از راهنماییت.. عزیزم گوشتو همینجوری بدون آب بذارم تو شیشه؟ از بوی گوشت خام متنفرم! مگه بدم شوشو درس کنه!
مامان پریسا
27 مهر 91 14:02
حالا این طرفی یا اون طرفی؟
مامان کوروش
27 مهر 91 14:35
عجب پدر وپسر باهوشی منو یاد پاتریک تو باب اسفنجی انداخت
پگاه مامان آرتین
27 مهر 91 14:58
خیلی باحال بود.بخاله یک سربه وب آرتین بزن
فسقلی مامان وبابا
27 مهر 91 15:16
چقدررررررررررررررر جالب بود نایسل جون مثل خودت نایس بود عزیزم
مامان نفس طلایی
27 مهر 91 16:27
marjan
27 مهر 91 17:01
واییییییییییییی خدا خلی باحال بودددددددددد‍!کاش میشد اینطوری بشه واقعا! نایسل جونییییییییییییی من به روزم بیاااااااااااا! راستی اون رمزی که دادی تو وب بلاگفات کارنکرد
مامانی
27 مهر 91 17:04
سلام خیلی با مزه بود رمز خصوصی
مامان محمد و ساقی
27 مهر 91 20:20
خیلی جالب و قشنگ بود.مرسی.
مامان طلایی
27 مهر 91 20:43
خیلی بامزه بود عزیزم....کلی دلشاد شدیم! ایشالا دلت همیشه شاد و خرم (منظور خرم بانوست ...3 تا تپل مپلی بیاری)
خاله ي اميرعلي
27 مهر 91 21:35
خداييش باحالتر ازين هيجا نخونده بودم
محدثه
27 مهر 91 21:49
چی بگم؟؟؟؟
خاله ي اميرعلي
27 مهر 91 21:59
واااي الناز جون چقدر خوشملي خيلي خوشحال شدم ديدمت مهربوني از چهره ات ميباره صادقانه دوست دارم
مامانی
27 مهر 91 23:33
سلام خانومی خوبی عزیزم طه و من بروز شدیم منتظریم
مامی مهدیار
28 مهر 91 1:51
سلام عزیزم حالا این دیوار نقره ای کجا هست؟؟؟واسه کسی میخوام خودم که نه خیلی بامزه بود
ستاره زندگی
28 مهر 91 8:39
هر وقت میخوام سوار آسانسور بشم یاد مطلبت میفتم وخود به خود میخندم
ستاره زمینی
28 مهر 91 8:40
خیلی جالب بود .
مهتاب
28 مهر 91 10:23
سلام الی جون داستان جالب بود بازم مرام مرد دهاتی که اول بفکر زنش بود الی جون مرسی از کامنتهای زیبات دلم برات تنگ شده بود همیشه به یادتم گلم اینم برای گلم اسمش را می گذاریم دوست مجازی اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود مطمئن می شوم که حقیقیست هرچند کنار هم نباشیم هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم، من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم
جودی
28 مهر 91 14:30
سلام عزیزم اول خیلی خوشحالم که برگشتی همین یه ذره دوریت هم سخت بود برامون دوم داستانه خیلی قشنگ بود کاش مارو هم مو طلایی میکرد ادرس وبمو گذاشتم در ضمن با اجازتون با افتخار لینکت کردم خوشحال میشم منو در جمع دوستانت بپذیری ودر اخر فدای مهربونیات واین همه لطفی که به من داشتی
جوجوهای ناز ما
28 مهر 91 17:23
اوخی عزیزم.انشاالله خوشبخت باشید گلکم
مامان میعاد
28 مهر 91 19:20
سحر مامان مهراد
28 مهر 91 20:01
سلام عزیزم.خوشحال شدم با وبلاگتون آشنا شدم. خوشحال می شیم که با ما دوست بشید.
زری مامان مهدیار
28 مهر 91 22:12
منم با مامان سانلی موافقم کاش اول خودش می رفت تو آسانسور خودخواااااااااااه
دخترم عشق من
29 مهر 91 7:56
جالب بود ... امان از این مردا ....
مهتاب
29 مهر 91 12:07
خیییییییییییییییییییلی بامزه بود
مامان و نی نی ها
29 مهر 91 13:34
سلام عزیزم وااااااااااااااااای کاش نزدیک بودید و میامدی کمکم این فسقلی ها دارن دیونه ام میکنن به هیچ کاری نمیرسم دلم میخواد جیغ بزنم
مامان محمد سپهر
29 مهر 91 14:43
عزيزم بامزه بود
مامان احسان
29 مهر 91 15:37
خیلی با نمک بود
نانا و نینی جون
29 مهر 91 21:11
نینی تو راهی ما داره میرسه. وبلاگمو تغییر دادم شاید با اومدنت دلم روشن میشه. میدونم که خونه جدید برام خیلی لحظه های خوش همراه داره به همراه نینی آیندم
مامان علی اکبر
30 مهر 91 3:06
خندیدیم
مامان 2بهونه قشنگ زندگی
1 آبان 91 11:19
خییییییییییییلی جالب بود شب شوهرم اومد بدم بخونه
مهسا
2 آبان 91 6:49
فاطمه
2 آبان 91 17:40
سلام نایسل جون خوبی چطوری رمزت چنده عزیز راستی الناز جون وبت خلیلییییییییییییییییییی عالیه به وب من هم سر بزن بای بوسسسسسسسسسسسسسس
پگاه مامان آرتین
10 آبان 91 12:10
جالب بودنایسل جون.منم رمز می خوام شوخی کردم. خانومی عکس جدید گذاشتم.وقت خوش http://artinjan90.niniweblog.com
آرزو
10 آبان 91 19:06
خیلی بامزه بودددد
مامان امیرعلی جیگر
14 آبان 91 18:09
چه باحال بود
مامانی اوستا و امیر رضاجان
18 آبان 91 23:17
جالب بود
مامان آنیل
19 آبان 91 1:02
ههههههههههههههههه باحال بود
مامانی وروجک
20 آبان 91 23:00
هههههههههههههههههههه خیلی باحال بود مرسی!
ناشناس
28 آبان 91 13:16
به نظرم مطلب شما اصلا جالب نيود شما كه نوشتي يه مرد روستايي . لطفاً مطالبتون رو جوري بنويسد تا به كسي توهين نكنيد
قالب های یکی یک دونه
13 دی 91 18:19
سلامممممممم قـــــــــالـــــــــــب با استایل های جدید و متفاوت لوگو . ایکن. صفحه ورودی و... با هر طرح و عکسی که بخوای حتی اگه دوست داری ساختشون رو یاد بگیری و کسب درامد کنی اموزش ساختشون تو وبم هست خوشحال میشم بهم سر بزنی و از قالبهام دیدن کنی
زهره
24 بهمن 91 17:34
عزیزم من لینکت کردم منولینک نمی کنی؟؟؟؟؟؟؟