سقوط
ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودند. طناب تحمل وزن یازده نفر را نداشت.
باید یکنفر طناب را رها می کرد وگرنه همه سقوط می کردند.
زن گفت من در تمام عمر همیشه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را
وقف فرزندان و همسرم کنم و در مقابل چیزی مطالبه نکنم.
من طناب را رها می کنم چون به فداکاری عادت دارم.
در این لحظه مردان سخت به هیجان آمدند
و شروع به کف زدن کردند.
پ.ن : هههههه خیلی داستانه باحال بودد...
علیرضا هر کار میکنم دکتر نمیاد میترسه ....
دختر خاله ام هم عروس شد اخییییی.....
5 شنب هفته دیگه نامزدی شهههه امروز رفتم لباس دادمم خیاطی .... با دوتا مانتو
ارایشگاه وقت گرفتم برای خودم الهه راحیل و مامانم ...
آتلیه گرفتم
جالبیش میدونین چیه 19 مهر عقد من بود ..... سالگرد ازدوا ج منو علی....
دختر خالم 20 مهر میشه هههههههههههههههههههههههههههههههههه
دیگه خبر خبر دارم میفکرماااااااا
آخ بچه خواهرمممم میگه من مثه تلویزیون هستم دوست داره همش منو نگا کنه
خاله قربونننننن تشبیهاتتتت بره عشققققق نفسسسسسسسس
جدیدا نمیام خاطرات هر روزمو بنویسم چون خیلی بهم گفتن ننننویسممم چشم میشم
حالا اگه میخواین بنویسم نظر سنجی شرکت کنید
جیگر همتون فعلاااا