محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

نی نی مامانش

یه داستان ....

1391/7/9 13:20
نویسنده : نایسل
1,752 بازدید
اشتراک گذاری

یکی از دوستام تعریف می کرد : عینک

"با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء 5-6 ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات

کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. خنده

منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!نیشخند

بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.نیشخند

خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم .عینک

یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.خنثی

رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی. خلاصه حل شد.اوه

یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.خنثی

دوباره رفتم...سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.ابرو

اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره

کردی...منتظر

رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟سوال

گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!از خود راضی

خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.نگران

خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گاوچران

گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین.لبخند

الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.لبخند

خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام .نیشخند

ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!خنده

منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم!از خود راضی

یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت...!خنده

بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟نیشخند

گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم!زبان

کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین!خنده

خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی ! بیا بریم!خنده


نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (66)

مامان جون نی نی
9 مهر 91 13:28
سر کار با همکارام خوندیم کلی خندیدیم دستت درد نکنه خیلی باحال بود
مامان مانی
9 مهر 91 13:30
عزیزم ....... کلی خندیدم ...... خیلی باحال بود ...... قربونت برم شاد باشی عزیزم .....
مامان آرشیدا قند عسل
9 مهر 91 13:38
وایییییییییییی خیلی باحال بود هههههه
باران
9 مهر 91 13:43
خاخیلی جالب بود هر دوتا پست خاک وبلاگت دامن گیرم شده هر روز باید یه سر بزنم.
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
9 مهر 91 14:09
خیلی جالب بود
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
9 مهر 91 14:15
ماشالله به این نبوغ
مامان احسان
9 مهر 91 14:52
سلام خیلی باحال بود برای همکارام خوندم اونها هم کلی خندیدن الان داریم به این فکر میکنیم که چیکار کنیم رئیسمون حالمون رو درک کنه
جودی
9 مهر 91 14:58
مامان محمد سپهر
9 مهر 91 14:59
نايسل كشتي منو با اين داستانت وقتي كلي خنديدم همكارام ازم خواستند براي اونا هم تعريف كنم.همگي يكپارچه خنديديم كم مونده بود...
فرشته
9 مهر 91 15:15
وااااااااااااییییی کلی خندیدم واقعا جالب بود
پری شب
9 مهر 91 15:23
قشنگ بود الناز جونم مرسی
مامان ترنم کوچولو
9 مهر 91 16:01
خیلی باحال بود آفرین به نبوغ اون مامان باباهه و دوستت و مهربونی آقای راننده در حق دوستتون
عمه اریسا کوشمولو
9 مهر 91 16:01
وای چه جالب چقدر شجاع بود دوستت
زهرا از نی نی وبلاگ213
9 مهر 91 16:02
واییییییییییییییی مردم از خنده شکلک قهقهه نداشتم! ریزخنده رو گذاشتم! واقعا باید کاری کرد تا به درک متقابل رسید
مامان میعاد
9 مهر 91 16:37
مردم از خنده ولی یه واقعیت خنده دار بود.
نیلی
9 مهر 91 16:51
با مزه بود نایسل جون............
فرشته
9 مهر 91 17:46
سلام الناز جون تو چطوری چند تا عکس میذاری توی پستت؟ من یه دونه که میذارم میگه حجمش زیاده نمیشه گذاشت تومی دونی باید چیکار کنم؟
مهتاب
9 مهر 91 17:50
وای طفلکی راننده
مامان وندا
9 مهر 91 18:51
قبلا شنیده بودم اما بازم خندیدم مرسی بخاطر مطلبایی که میذاری یه کم حالم عوض میشه و روحیه ام شاد میشه
مامان آراد(خاطره)
9 مهر 91 19:43
واییییییییییی نمیری دختر ..مردم از خنده...اینارو از کجا پیدا میکنی میاری میزاری؟: خیلی باحال بود...یادم میوفته میخندم...مثل خل و چلاD
زینب (مامان امیر عباس)
9 مهر 91 20:00
سلام ...خیلی دلم گرفته بود ... داشتم گریه میکردم و وبلاگهارو دید میزدم وقتی این مت و خوندم واقعا خندیدم ..مرسی خیلی خوب بود
ستاره زمینی
9 مهر 91 20:11
خیلی با حال بود. واقعا وقتی درک نمیکنندباید یه چنین بلاییسرشون بیاریم
آرزوی من
9 مهر 91 21:09
نمیشه آپ میکنین منم دعوت کنین همش باید خودم سرمو بندازم عین .. چیز .. بیام بی دعوت تو با سلام به مناسبت میلاد آپ شدنمان جشنی کوچک داریم با آمدنتان مجلس مارا نورانی کنید
زری مامان مهدیار
9 مهر 91 22:26
بی نظیر بود من تخت کنار پنجره رو می خوام
زری مامان مهدیار
9 مهر 91 22:27
خصوصی
زهره مامان آریان
9 مهر 91 22:49
جالب بود.
زری مامان مهدیار
9 مهر 91 22:50
نایسل جون فکر کنم یادم رفت رمزم رو خصوصی بزنم انقدر این روزا فراموشکار شدم که خدا می دونه فکر کنم آلزایمر گرفتم
ستاره زندگی
9 مهر 91 23:58
مامان وندا
10 مهر 91 1:38
عزیزم این داستانو واست میزارم فکر کنم خوشت بیاد داستان قورباغه قورباغه توی کلاس ورجه ورجه میکرد. آقای افتخاری گفت:قاسم! این قورباغه را از کلاس بینداز بیرون. قاسم گفت:آقا اجازه؟ ما از قورباغه میترسیم آقای افتخاری گفت:ساسان! تو این قورباغه را بینداز بیرون ساسان گفت:آقا اجازه؟ ما هم میترسیم آقای افتخاری گفت:بچه ها! کی از قورباغه نمیترسد؟ من گفتم:آقا اجازه؟ ما نمیترسیم آقای افتخاری گفت:کیف و کتابت را بردار و زود از کلاس برو بیرون. گمان میکنم که محمود مرا لو داده باشد؛ وگرنه آقای افتخاری از کجا میدانست که من قورباغه را به کلاس آوردم؟! ههههههههههههههههههه
مامان کورش
10 مهر 91 3:16
سلام الناز جون رفتید دکتر؟ چی شد
مامان نوژاجوني
10 مهر 91 9:23
خيلي عالي وجالب بود.مرسي
مامان کوروش
10 مهر 91 11:16
سلام عزیزم پستهای متفاوت میزاری ایول خوبه راستی دکتر چیشد
نسرین
10 مهر 91 11:44
چقدر خنده دار و با حال
متین مامی ایلیا
10 مهر 91 13:01
شما جون بخواه خاله الناز جووووووووووووووووووووون رمز و برات تلگراف کردم
مامان آرشیدا قند عسل
10 مهر 91 13:30
ای نایسل جون پس کامنتهای من کو هی واست کامنت میذارم هی نیستشون قهررررر میکنم هانننننننننننننن داستان بالایی باحال بود.
سحر
10 مهر 91 13:47
سلام عزیزم دلم برات تنگ شده بود . مرسی بهترم ولی هنوز خونه خودم نرفتم . یه ماهی هم بود که اصلا تو نی نی وبلاگ نیومده بودم . مرسی که به یادمی
مرجان مامان پریساجون
10 مهر 91 14:35
خیلی با حال بود
زهرا از نی نی وبلاگ213
10 مهر 91 15:44
داستان بالا خیلی خنده داربود عزیزم ممنون که همیشه سورپرایزی برام نظر میذاری اینبار دیگه باید بهت میگفتم: ایولللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل
زهرا از نی نی وبلاگ213
10 مهر 91 15:46
بچه م واکسن زده بود هیچکدوم از خاله هاش نگفتند: آخخخخخخخخخخخخخخخخخی ! همش نه تا نظر دادن خیلی ها هم که اصلا ندیدند!
زهرا از نی نی وبلاگ213
10 مهر 91 15:47
جدی میخواستم همینو که برات نوشتم به عنوان پست جدید بذارماااااااااا
زهرا از نی نی وبلاگ213
10 مهر 91 15:48
به قول علی :زهرا آخر لوسسسسسسسسسسسیی تو
مامان آسمان
10 مهر 91 15:56
دوستم چه وب زیبایی داری .امید وارم به زودی زود در اینجا از کوچولوت حرف بزنی و نینیت همبازی وبلاگی دخترم باشه .من با اجازت لینکتو تو وب دخترم میذارم چون واقعا وب دوستداشتنی داری


کاش آدرس وبت رو میزاشتی گم کردم
آریسا جون و عمه
10 مهر 91 16:07
نایسل جون بیا تفلکمه
زهرا
10 مهر 91 16:51
مامان امیرحسین
10 مهر 91 17:19
خیلی جالب بود.ممنون
مامان میعاد
10 مهر 91 18:39
چرا پست بعدیت کامنت نمیشه گذاشت؟!!! راستی تولد هشت ماهگی وبت مبارک
مامان میعاد
10 مهر 91 18:39
راستی رفتین دکتر؟ برای آقاتون؟
مام پارسا
10 مهر 91 18:57
سلام جیگرررررم.خوبی؟ دلم خیلی برات تنگ شده بود توی این مدت که من زیاد نمی اومدم نت چقدر پست گذاشتی....حالا ایشالله امشب اگر شد میام می خونمت
مامان محمدرهام جون
10 مهر 91 19:16
بلهههههههههههه کاملادرستهههههههههههه
مهسا
10 مهر 91 22:30
نایسل جون واقعا درسته بوسسس برای نایسل جونم
زهره مامان آریان
10 مهر 91 23:26
سلام اینو بخون: البته من ننوشتما یکی برام فرستاده ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس http://amour-en-portrait.ca.cx/ این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید
مامی مهدیار
11 مهر 91 1:34
چه بانمککککککککککککککککک
سمی مامان امیرین
11 مهر 91 10:10
خیلی باحال بوددددددددددد
نانا و نی نی جون
11 مهر 91 10:11
سلام عجب اری کردی از خنده مردم وای دختر انقد دلت شکلات خواست؟
مامان رهام
11 مهر 91 10:18
سلام الی جونم خیلی با حال بودن جفت پستای آخر
مامان رهام
11 مهر 91 10:18
عزیزم علیرضا چطوره؟دکتر چی گفت؟
مامان محمدرهام جون
11 مهر 91 11:06
ههههههههههههههه بیمارستان روانیه خیلی با حاله هی میام به هوای پست جدید بعد اونو میخونم ومیخندم ومیرم زودتر یه پست بنویس تا منم نیازمند بستری نشدم از دست تو
الهام مادر اينده
11 مهر 91 11:13
سلام عزيزم خوبي ؟ دلم تنگيده برات ايشالله دلت خوش باشه با اين داستان جالبت
مامان زینب خانم
11 مهر 91 13:25
سلام منم رمز میخوام رمز یادم رفتهههههههه
سارا
12 مهر 91 14:19
مامانی درسا
16 مهر 91 2:13
الهی نمیری کلی خندیدم برای همه تعریفش میکنم ....... ممنون