محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

نی نی مامانش

خیلی وقته برات ننوشتم ....

1391/3/21 18:37
نویسنده : نایسل
3,563 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان

نمی دونی چه قدر بی قرارتم نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده نمیدونی ....

یاد اون روزی  افتادم که حس کردم تو توی وجودمی بی بی چک دزم اولش مثبت شد ولی

بعد هر چی زدم منفی بود بین امتحانام بود ٨ بهمن ....

آزمایشگاه

 زنگ زدم گفتن منفی  هستش بعد نیم ساعت زنگ زد گفت مال شما اشتباه خوندیم مثبته

شما بارداریید اون روز تو هدیه با شکوه اومدی پیشم خیلی خوشحال شدم .

 اونقدر که می خواستم همه دنیا بدونن.

 توی پوست خودم نمیگنجدیم  و روی ابرا راه می رفتم از خوشحالی هق هق گریه میکردم

با اینکه تو ناخواسته بودی بابات باورش نمیشد دپرس بود ولی من توی ابرا بودم

 غافل از اینکه این شادی  خیلی کوتاهه

عشق مادر نمی دونی چه حس قشنگی داشتم ... اونای که تجربه شو دارن میدونن

اون ششب با دایی  حسین دعوام شد  کلی چرت و پرت بارم کرد و من تا صبح گریه کردم

همش هی داغ میشدم داغ تر

تو دوماهی بود توی دلم بودی... شایدم بیشتر اگه بودی ٥ مهر دنیا می اومدی

 

 ساعت ۱ ظهر بود که دیدم  خونریزی شدیدی اتفاق افتاده.. چقدر ترسیدم

دیگه توان راه رفتن نداشتم از چیزی که میترسیدم سرم اومد

به مامانم زنگ زدم گفت سریع ببخواب رفتیم دکتر 

 اهرچی تلاش می کردم آروم باشم  ولی نمیشد ته دلم میگفت تو بازم رفتی...

 

 

 دکترم  گفتن آروم باشم و ٥ تا امپول پرزسترون ٥٠ بزنم و .... ولی فایده نداشت...

گفتن برم آزمایش تیتراژ بتا اچ سی جی بدم و سونوگرافی و جواب را به دکتر بگم .

 اما وقتی جواب آزمایش را گرفتم و دیدم ٠ بود و کمتر از ۱۰ یعنی منفی و

گفتن متاسفانه سقط شده؛ شاید به دلیل ناقص بودن تقسیم سلولی.

یا به خاطر اضافه وزن من نمی دونی چه حالی شدم .

 

 

نبود بابات که تو بغلش گریه کنم  از خونه مامانم اومدم خونه همش داد میزدم و هق هق گریه

میکردم.. جلو مامانم خودمو نگه داشتم اما اومدم خونه داد میزدم

اونقدر تنها بودم که نگو از درد به خودم میپیچیدم

کاش تو بودی اون موقع هر درد ی قابل تحمل بود ...

واست کلیییییی آرزو داشتم کلی باهت حرف میزدم  من عاشقت بودم عاشق ذره دره وجودت

اما تو رفتی خونریزی شدید هی لخته لخته خون می اومد.. تا دیدمت.. اندازه یه کفه دست لخته خون..

دلم طاقت نداشت تو آبا پیچ خوردی رفتی هیچچچچ وقت یادم نمیره

 

نی نی من  رفتی پیش خدا ؟! !

 

 

 نمی دونی چه حس قشنگی بهم دادی برای اون روزا. ممنونتم.

به خدا بگو من راضی ام به رضاش عب ندارره

میبوستمت عشقم میدونم جات پیش خدا از اینجا خیلی بهتره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (97)

مامان سها
20 خرداد 91 19:22
سلام خوب هستين ؟ خيلي وقته توي وب هاي دوستان نظرات شما رو مي بينم خوشحالم از آشنائيتون ... دوست؟
مامان بهی
20 خرداد 91 19:31
آره اونم خیلی خوشمله حتما باید برم بگردم منم پیدا کنم بخرممممم ایییی جانم خودتو ناراحن ناراحن نکنننن
نسترن(یک عاشقانه آرام)
20 خرداد 91 19:39
فدای دلت بشم من.غصه نخور خدا حتما برات یه قسمت بهتر رقم میزنه.شاید اومدن اون به صلاح شما یا خودش نبوده.شک نکن.خدا برای ما بهترینو میخواد و من مطمئنم بهترین یه روزی برات اتفاق میفته... حالا بیا.عکسا کامل شد گلم.
مامان محمدرضا
20 خرداد 91 19:51
وای خدا ی من چقدر قشنگ نوشتی الهی بمیرم من چه دردی کشیدی رمز توی خصوصی
نسترن(یک عاشقانه آرام)
20 خرداد 91 19:52
همه عکسارو دیدی اینقدر زود؟!!!! 3ساعته دارم آپلود میکنم مردم از خستگی.... جات حسسسسسسابی خالی بود عزیزم.به یاد تو و همه دوستا بودم اونجا...
نسترن(یک عاشقانه آرام)
20 خرداد 91 20:01
آره راس میگی دیدنش زمان زیاد نمیبره... مرسی اومدی پیشم دوستم
مامان محمدرضا
20 خرداد 91 20:05
مرسی که اینقدر بهم امیدواری دادی که شبیه منه.. تا حالا عکس منو ندیده بودی؟
ضحی
20 خرداد 91 20:07
دوستم ناراحت نباش انشاا... خدای مهربون بهترشو بهت میده تو که مادرت حضرت زهراست با مادرت درد دل کن حتما خالی میشی از خودشون بخواه وزود تر بیار هر چی بگذره انتظار سخت تره برا منم دعا کن


مرسی عزیززز دلممم توهم برای من دعا کن
مرسی عزیزمم یهو حرفی که زدی دلمولرزوند
راست میگی باید از اون بخوام
نسترن(یک عاشقانه آرام)
20 خرداد 91 20:09
آره دیگه هیچکی دوسم نداره!:-(
مامان بهی
20 خرداد 91 20:09
واسه شما خوشملههه
نرگسی
20 خرداد 91 20:17
عزیز دلممممممممممممممم ..
مامانی چشم به راه
20 خرداد 91 20:19
اشک توچشمام حلقه زده ..یاد خودم میافتم..نمیتونم گریه نکنم ...نمیتونم...
مامان محمدرضا
20 خرداد 91 20:19
همه میگن شکل باباشه
مامان امیرناز
20 خرداد 91 20:24
سلام عزیزم خوندن نوشته ات قلبمو اتیش زد بمیرم برات خودمم این تجربه رو داشتم می دونم چقدر سخته هنوزم یادش اتیشم می زنه ایشالا یه فرشته ناز به وقتش میاد پیشت غصه نخوریا در ضمن تو بیا خودم هر جوری دوست داشتی می برمت دریا
مامان امیرناز
20 خرداد 91 20:25
یادم رفت بگم منم رمززززززززز
نرگسی
20 خرداد 91 20:37
الهام مامان رامیلا
20 خرداد 91 21:01
سلام عزیزم تو رو خدا اینقدر فکر نکن کار خداست چرا اینطوری میکنی ای کاش اون کسی که اینها رویادت اورده بود رو گیر می آوردم می کشتمش بخدا دیونه ام کرد
ناراحت نباش عزیزکم خدا بزرگه خودتم اینو خوب می دونی


الهی من فدات شم
حدیث
20 خرداد 91 21:05
چقد احساساتی شدم...قربونت برم ایشالا بازم از اون تجربه قشنگا سراغت میاد عزیزم
خاله جون
20 خرداد 91 21:14
ناراحت نباش عزیزم مطمئن باش خدا آرزویت رو برآورده میکنه چون خدا خیلی مهربونه خیلی
مامان امیرناز
20 خرداد 91 21:16
عزیزم ما همه جوره دوستت داریم تو باهنری با سوادی عشقی
مامانی چشم به راه
20 خرداد 91 21:53
خدانکنه مهربونم.مال منم انقد دست دست کرد ودوست نداشت که شد این عزیزم
مامانی چشم به راه
20 خرداد 91 22:03
مرسی عزیزم..خدایا ما به محبتت ایمان داریم..کمکمون کن..بهت خوش بگذره عزیزم...
سمیرا
20 خرداد 91 23:09
دلم خیلی گرفت از نوشته هات . خیلی سخته میدونم گلم .ایشالله خدا زودتر یه نی نی خوشگل بهت بده عسلم
مامان محمد
20 خرداد 91 23:14
سلام عزیزدلم الهی من فدددددددات بشم،ای جانم چه احساس قشنگی داری هر چند حسسسسسسس مادری قشنگ هست،ناراحت نباش عزیزم،قطعا حکمتی تو کاره،خدا مصلحت بنده هاشو بهتر میدونه،میدونم ناراحت کننده هست ولی به این فکر کن که خدا بهترینش رو برات قسمت میکنه،منم سر پسر اولم(مهدی جون)همینطور بودم با دعا و نذر و نیاز 7ماه و نیم دنیا اومد اینقدر کار نداشت که عزیزم بعد 7 ماه و نیم از دستم بره که خدا کمکم کرد،من بهترینا رو برات آرزو میکنم،دوست دارم مامان با محببببببببت،بوووووووووووس.
مهسا
20 خرداد 91 23:23
عزیزم خیلی ناراحت کننده بود ولی دنیا به آخر نرسیده که اینقدر خودت و ناراحت می کنی. چرا دوباره باردار نمیشی؟
الهه مامان رادین
20 خرداد 91 23:43
ایشالا هر وقت دلت بخاد دوباره خدا بهت یه نی نی ناز بده..... بمیرم خیلی عذاب کشیدی
مامان آرشیدا کوچولو
20 خرداد 91 23:43
هق هق هق هق خره نخند دارم گریه میکنم من اولی رو کورتاز کردم اما دومی رفت تو توالت وای که چقدر درد داشت بگذار یه جیگمل مثل آرشیدا گیرت بیاد همه این سختی ها رو فراموش میکنی
مامان مجتبی ومحمدرضاومهدیار
20 خرداد 91 23:48
ناراحت نباش مهربانم انشالله روزی میرسه که بچه ها از سر وکولت بالا میرند
زهره
20 خرداد 91 23:52
رمز پلیز
mohaghegh
21 خرداد 91 0:12
neveshti to bazam rafti! yani ghablesham yeki dige dashti raft?
مامان الینا
21 خرداد 91 0:35
سلام عزیزم. ممنون به ما سر زدی ،امیدوارم زود زود مامان بشی.اون قدر شیرینه که نمی خوام باور کنم دخترم تو بغلم نیست
مرجان مامان پریساجون
21 خرداد 91 0:36
خیلی زیبا بود چه اخساسی و از درون نوشتی
کودکانه های من
21 خرداد 91 0:43
مرسی عجیجممممممممممممممم تو هم مثله من امتحان داری؟؟؟ میدونی چی میگم؟ هنگ کردن مخ استرس
نسترن(مامان نیروانا)
21 خرداد 91 1:28
عاااااااااااااااشقتم مهربون...نمیدونی وقتی پیغاماتو میبینم چقدر خوشحال میشم...مرسی عزیزم که همیشه به یادمون هستی...خوشبحال دخترم با داشتن این خاله های مهربون....نایسل عزیزم از دور میبوسمت و بهترینها رو برات ارزو دارم...
مامان پارسا
21 خرداد 91 1:44
عزیز دلم.اینقدر غصه خوردن خوب نیست.دلم پر از درد شد وقتی این نوشتتو خوندم.ایشاالله که خدا یه ناز گل ملوس و مامانی بهت بده تا دیگه قلبت اینقدر پر از درد نشه عزیز دلم
مهدی کوچولو
21 خرداد 91 2:00
نبینم غصه ات رو خاله.با این همه گردش و غذا و فست فود رژیم پر..دوست داشتی به منم رمز خوب دیگهدرضمن به خاطر گل روی شما ننم به هر جون کندنی بود آپ کرد
مام پارسا
21 خرداد 91 2:35
الهی قربونت برم عزیز دلم. می دونم که چه حس قشنگی رو تجربه کردی. ولی تورو خدا غصه نخور ایشالله خدا دوباره یکی از فرشته های نازش رو میذاره توی دلت تا دوباره این حس رو تجربه کنی و بعدش در آغوشت بگیریش
مام پارسا
21 خرداد 91 2:36
خیییییییییییییییلی دوستت دارم مهربونم.
مام پارسا
21 خرداد 91 2:36
راستی خانومی چرا دوباره باردار نمیشی؟
انیس کوشولو
21 خرداد 91 3:12
خاله جونم امیدوارم خدا جون یه کوشولوی دیگه بهت بده که تا چند ماه دیگه وقتی دست بزاری رو شکمت آروم آروم زیر لباست یه احساس قشنگ بهت بگه...مامانی دوست دارم من امیدوارم تو هم امید داشته باش نه با احساس قشنگت با ایمان درونت دوست داریم
مهدی کوچولو
21 خرداد 91 3:13
اللللللللللللووووووووووالو رمزززززززز خوب دیگه؟
مامان باربد
21 خرداد 91 3:22
عزیزم ناراحت نباش انشاالله با انرژی + به آرزوت میرسی.
مامان آیدین
21 خرداد 91 3:43
آخ عزیزم حرفای ناراحت کننده نزن قربونت برم ایشالا خدا به همین زودی یه نی نی ناز میده بهتون راستی رمز لباسات چیه ممنون میشم به من هم بگی بای
مامان پریسا
21 خرداد 91 4:02
وای الناز جون چقد قشنگ باهاش حرف زدی. دلم گرفت . من هم یاد یه چیزی افتادم. کاش بودی باهات حرف میزدم. حیف شد دیر اومدم. ویگه فکرشو نکن. ایشالله به زودی یه نی نی ناز میاد تو بغلت که همه ی این ناراحتی رو فراموش میکنی. الناز جون بهت نمیاد ناراحت باشی. بخند ابجی گلم. با خند های تو ما هم شاد میشیم
نیلی
21 خرداد 91 7:04
عزیزم
برا کسی که طعم مادر شدن رو چشیده دوری از بچه براش خیلی سخت تره
برات دعا می کنم
زود مادر میشی............


مرسی عزیززز دلم کاش برام ادرست رو میزاشتی
مامان جون نی نی
21 خرداد 91 8:57
عزیزم خودتو بیشتر از این ناراحت نکن ایندفعه با برنامه جلو برو خیلی بهت کمک می کنه از چند ماه قبل از بارداریت برو برای رژیم غذایی پیش یه دکتر خوب و بعدش داروهای تقویتی بخور و توکل کن به خدا ان شاا... ایندفعه میاد و تورو از قبل خوشبختر می کنه
نسترن(مامان نیروانا)
21 خرداد 91 9:24
عزیزمممممممممممم ارزومه یک هر چه زودتر با یک پست زیبا خبر بارداریتو بدی...میدونم روزای سختی داشتی ولی بازم خدا رو شکر که حداقل میدونی میتونی باردار بشی....فکر کن اون کسایی که هر بار چقدرخرج میکنن که شاید 30% یا نهایتا 40% باردار بشن و باز هم امیدشونو از دست نمیدن....با ارزوی بهترینها برای بهترین گل دنیا
میرزا کوچک خان
21 خرداد 91 10:26
عزیزم.... دلم گرفت ... ولی بدون سر منم اومده.... خدا خودش به موقع یه نی نی ناز بهت میده.... از خدا کمک بخواه.... به خودش توکل کن عزیزم....
الهام مادر اينده
21 خرداد 91 10:28
سلام عزيزم .اشكمو در اوردي .هر چي مصلحته خدا باشه همون ميشه.دل ببند به خدا .برات عاجزانه دعا ميكنم.
مامان آنیسا
21 خرداد 91 10:43
سلام عزیزم. ممنون که به دیدن ما میایی یه چند روزی سرم خیلی شلوغ بود کمتر میامدم.چند بار هم امدم به دیدنت اما نتونستم کامنت بزارم فدات
مامان آنیسا
21 خرداد 91 11:36
انقدر خودتو ناراحت نکن. وقتی بچه دار شو که شوهرت قلبا ازت خواهش کرده باشه چون اگه اون بخواد خیلی کمکت میکنه و اگه نخواد باید تنهایی مسئولیت یه کوچولوی ناتوان رو به دوش بکشی و خیلی سخته. صلاح خدا بر این بوده. غصه نخور عزیزم
مامان سها
21 خرداد 91 11:42
عزيزم تو رو خدا غصه نخور ... يادت باشه خدا بزرگتر از اين حرفاست ... اميدت به خودش باشه گلم
❤。★مامان رضا جون★。❤
21 خرداد 91 12:33
یکی نیست این حرف و به اونا بگه بانک نیستی؟
❤。★مامان رضا جون★。❤
21 خرداد 91 12:39
وای نگو حالم از امتحان ور هم میخوره ولی تو دیگه مواظب باشد هاااا نیفتی آبرومون رو ببری
❤。★مامان رضا جون★。❤
21 خرداد 91 12:40
باورت می شه رضا داره بهم کمک می کنه توی کار به سیستم بهش یاد دادم خیلی خوب داره پیش می ره
Mumy
21 خرداد 91 12:42
الهی عزیزم غصه نخور دیگه
❤。★مامان رضا جون★。❤
21 خرداد 91 12:43
انشالله حالا به ما هم شیرینی فارغ تحصیلی هم میدید یا دورمون میزنی
❤。★مامان رضا جون★。❤
21 خرداد 91 12:46
رضا داره با موس کار می کنه من با کیبورد ازش موس رو گرفتم می گه : کلیک کن کار کن
❤。★مامان رضا جون★。❤
21 خرداد 91 12:47
من باید برم عزیزم فعلا بای بای
مامان آرشیدا کوچولو
21 خرداد 91 12:48
تو که چاق نیستی یکم تپلی یکم شب ها کمتر هله هوله بخوری درست میشه
مامان آرشیدا کوچولو
21 خرداد 91 12:54
اراده پشتکار انگیزه از الان فقط به خاطر نی نی فقط یه لحظه از بهار یاد بگیر
مامان آرشیدا کوچولو
21 خرداد 91 12:54
به خاطر دپرسی بعد از سقطه
مامان تارا و باربد
21 خرداد 91 13:10
عزیز دلم با تمام وجود حس کردم که چی نوشتی و غمتو می شناسم تجربه مشابهی داشتم و مطمئنم روزهای خوب و شیرینی در انتظارتون هست خدا خیلی بزرگه و صدای دلتون رو حتما شنیده ولی به خودت زمان بده تا به آنچه که می خوای برسی
مامان آرشیدا کوچولو
21 خرداد 91 13:16
الکی علیرضا و مامانش و خاله و بقیه رو بهونه نکن ریز خوری زیاد نکن آدمس رو از خودت دور نکن سعی کن تو خونه چیز پر کالری نباشه همه رو بده خونه مادرشوهرت هرچی داری رو ،به مامانت هم بگو چیز پر کالری نیاره برات
نسترن(مامان نیروانا)
21 خرداد 91 13:17
برای دوست عزیزم.....چرا خانومی براش تولد میگیریم ولی با کمی تاخیر...علتشو قسمت اخر متن تولدش توضیح دادم
مامان امیرحسین و امیر علی
21 خرداد 91 13:21
دوستم من میدونم چی کشیدی.فدای اون قلب شکستتخیلی سخته. ولی گلم اون که چیزی نیست مطمئن باش مامان میشیو ...یاد این روزات میفتیو خندت میگیره..مثل من.
مامان امیرحسین و امیر علی
21 خرداد 91 13:22
گلم راستی من رمزو یادم رفته میدی یا
میرزا کوچک خان
21 خرداد 91 13:32
اینطور نگو... همیشه توکلت بخدا باشه. اون بهترین ها رو برای بنده هاش میخواد....
مامان سانلی
21 خرداد 91 14:41
فدای احساست فدای غمت فدای قلبت فدای دل پر غصه ات پست غمناک چرا اخه؟اصلا بهت نمی یادا پاشو بساطت رو جمع کن اینقدر همه قربون صدقه ات رفتن لوس شدی حالا حالا ها وقت داری یه نی نی خوشگل میاد تو دلت
بهـــــــــــــار
21 خرداد 91 15:02
عزیزم نمیدونی چقدر این حرفات برام آشناست اگه نی نی من بود تاریخ اومدنشو زده بودن 31 خرداد یعنی ............
مریم مامان نخودچی
21 خرداد 91 15:09
الی جون فکر کنم واست سوء تفاهم به وجود اومده اونی که نوشته مامان مریم.... یا مریم من نیستم.... باور کن...
بهـــــــــــــار
21 خرداد 91 15:16
ببخشی ناراحتت کردم میدونستم ناراحت میشید بخاطر این دیر گذاشتم سعی کردم جزییات نگم خود دکترا و پرستارا بحدی برای من ناراحت بودن که هیچکدومشون نمیتونستن واقعیتو بگن حتی صدای قلبشو خواستم برام گذاشتن نگفتن تا چن ساعت دیگه باید بره الانم که یادم میوفته تحملشو ندارم
مامان نيما
21 خرداد 91 16:18
عزيززززززززززز دلم .خيلي برات دعا مي كنم چون حس مادر بودن بهترين حس دنياست و ان شااله كه اين احساس به همين زودي نصيبت بشه.مواظب خودت باش و اينقدر ياد اون روزهاي تلخ نباش
mamane radin
21 خرداد 91 16:21
الهی دیگه داشت گریه ام میگرفت گلم نگران نباش من مطمئنم خدا بهت یه نی نی ناز میده چون لیاقت مادر بودن رو داری و تو بهترین مادر دنیا خواهی شد.
nini ashegh
21 خرداد 91 16:38
چـقـدر خـوبـه . . . یـکـی بـاشـه یـکـی بـاشـه کـه بـغـلـت کـنـه . . . سـرتـو بـزاری روی سـیـنـش آرومـت کـنـه . . . حـُرم نـفـس هـاش تـنـت ُ داغ کـنـه . . . عـطـر دسـتـاش مـوهـاتـو نـوازش کـنـه . . . چـقـدر خـوبـه . . . چـقـدر خـوبـه کـه آروم دم گـوشـت بـگـه غـصـه نـخـوری هـا . . .
مامان پریسا
21 خرداد 91 16:56
چه خوب پس اگر سفارش بدیم برامون میفرسته
مامان پریسا
21 خرداد 91 16:57
میگم بهت. ولی وقتی خودت بودی. چون خصوصیه
مهتاب
21 خرداد 91 18:37
سلام گل نازم کاش پیشم بودی تا میبوسیدمت بخاطر همه هم درییت نبینم غمتو الی جون چرا یاد گذشته های خاکستریتو کردی بیا با هم فراموش کنیم من روز پنچشنبه اول رجب شب آرزوها اعمالش انجام دادم وبرای تمام دوستایی که نی نی میخواستن دعا کردم شما جز اولینهاش بودی دعا کردم فرزند صالح بده هرموقع که خودش صلاح میدونه میگن آدمهای شاد دلهای پردردی دارن خواهری گلم من اومدم وبلاگت یکمی شاد شم .
اما اشکم اومد برات خیلی سخت در اون لحظه ها شوهرت پیشت نبوده بمیرم برات گل نازم
بیا گلم فراموش کنیم و از خدا بهترین بخوایم
مگه امتحان نداری ؟ آره چرا فکرتو مشغول میکنی گلم خیلی دوست دارم
*


مرسی مهتاب خیلی خیلی مرسی دوست دارم مهربونم

مهسا
21 خرداد 91 21:27
خوب چرا دکتر نمیری، یعنی وقتی چندماهته بچه میفته؟ حتما به کتر مراجعه کن، مطمین باش صد در صد ایشالا درست میشه. راستی چند وقته ازدواج کردی؟ چند سالته؟
فرشته ام "امیرحسین"
21 خرداد 91 23:47
دیگه بهش فکر نکن عزیزم .امیدت به خدا باشه . خاله جون به منم رمز میدی؟؟؟؟؟؟؟
فرشته ام "امیرحسین"
21 خرداد 91 23:50
راستی قالب جدید وبلاگت مبارک ساده و قشنگه مثل خودت.لطفا بعد از این از اون نوشته های عشقولانه و پر انرزی بنویس برامون .دوست داریم مامان آینده
ثمین
21 خرداد 91 23:53
سلام! اگه جشنی برای کوچولوتون در راه دارید یه سر به دنیای نفیس بزنید و از ایده های متنوع و شیک استفاده کنید... جشن سیسمونی... جشن دندونی... جشن قدم... جشن تولد پسرانه ... جشن تولد دخترانه ... جشن تکلیف... جشن الفبا... و........ منتظرتون هستم...
مهدی کوچولو
22 خرداد 91 0:33
به به قالب جدید مبارک چه خوشگله
سحر
22 خرداد 91 0:41
مرسی عزیزم . ان شاالله قسمت شما بشه که بری . و هر چی از خدا می خوای زود زود بهت بده
محقق زایمان طبیعی
22 خرداد 91 1:11
خوب چرا؟ به خاطر بحثی که شب قبلش داشتی؟
مامانی درسا
22 خرداد 91 2:19
عزیزم دوباره ..... یه چیزی شده که دوباره حالت بد شده ..... دیگه خوب میشناسمت ..... ایشالا که بهتر بشی ...... قرآن بخوان با صدای بلند .... خیلی آروم میشی چون خیلی گریه میکنی باهاش دوست دارم خودت میدونی
مامان وندا
22 خرداد 91 4:03
فدات شم مگه چند بار سقط داشتی مگه؟ من از یکیش خبر داشتم ، همینی که نوشتی ، اون یکی کی بوده؟ بمیرم الهی ، ایشالا نی نی دارم میشی غصه نخور عزیز دلم
مامان محمد
22 خرداد 91 9:50
سلام خانمی،حالت چطوره؟الان خوبی؟دلم تنگید برات اومدم سری بزنم به سرت،ای جانم چه لباسایی بود الهی به خیر و خوشی بپوشی عزیزم،راستی خییییییییییلی خوشگلیااااااااا یه اسپندی برای خودت دود کن عزیزم،در ضمن من رمز اون پستت رو نداشتم نتونستم بیام پیشت،از فضولی دارم میمیرم،رو یه برگ گلابی با یه مداد آبی هزار دفعه نوشتم دوست دارم حسسسسسسسسسسسابی.
مامان کوروش
22 خرداد 91 10:09
ایمدوارم به زودی یه نی نی قشنگ بیاد پیشت عزیزم
مامان تارا و باربد
22 خرداد 91 12:40
خصوصی داری
مامان دخملی
22 خرداد 91 14:19
بازم به گذشته فکر کردی با خواسته خدا نمیشه جنگید الناز تو رو خدا انقدر غصه نخور اگه بخوای دوباره خدا بهت نی نی بده غصه سمه واست یادت گفتم دوستم 120 کیلو بود حامله شد پس به چاقی و لاغری نیست همش دست اون بالایی هست مگه ماجرای حامله شدن من نبود یه زمانی بود که اصلا فکرشو نمیکردم ولی شد پس مثل همیشه به خدا توکل کن
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
22 خرداد 91 14:22
الهي بگردممممممممم. اين اتفاق مال چه زمانيه انشااله به همين زودي ها ني ني عزيزت مياد تو شمكت. تو ماهي و مهربون. خدا حواسش هست بهت
مامان علی خوشتیپ
22 خرداد 91 14:51
الهی بمیرم.مطمئن باش خدا بده بندشو نمیخواد.ایشاالله سروقتش نی نی نازت میاد پبشت
زری مامان مهدیار
22 خرداد 91 18:04
عزیزم خوشحالم که با وبت آشنا شدم امیدوارم خدا در بهترین وقت ممکن یه نی نی گل سالم و صالح بهت بده که به وجودش همواره افتخار کنی
مامان کورش
22 خرداد 91 19:49
سلام عزیزم نبینم ناراحت باشی انشالله به زودی زود خدا یک نی نی ناز و خوشمل بهت بده راستی میشه رمز به من بدی مرسی
مامان رهام
23 خرداد 91 11:39
النازجونم خيلي با احساس نوشته بودي اشكم و درآوردي عزيزم.............ان شاله هر چه زودتر مجدداً اين حس زيباي مادر شدنو تجربه مي كني