يه روز هم خوب و بد ...
امروز يه روز كاري جديد بود واسم صبحا هرروز ميرم مهد ... اما قراره عصر ها بيام شركت عليرضا كار كنم امروز روز اول كاري بود .... اما اتفاقي افتاد كه نميخوام در موردش با كسي حرف بزنم نميخوام بنوسمش ولي خيلي بد بود خيلي نميدونم خدا چي ميشه ولي نميخوام اينطوري باشه خدا كنه اشتباه كنم سردر گمم از اين دوره زمونه اي كه توشم متنفرممم متنفررررررر ديگه فهميدم نبايد ديگه خوبي يا بدي زندگي ام رو براي كسي بگم .... ...
نویسنده :
نایسل
21:39