محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

نی نی مامانش

هفته ١١

يكشنبه دوباره ميرم مشهد دكتر  اميدوارم صداي قلب تو دوباره بشونم عزيز دلم خيلي نگرانم خيليي
4 شهريور 1394

بدون عنوان

كاش اين روزا سريع بگذره من بتونم بغلت كنم اينطوري خيالم راحت تره اخه وقتي اون تويي نميدونم حالت چطوره چي كار ميكني خيلي دوست دارم خيليييي بابايي هم عاشقت شده از وقتي ديده تورو يه سره تو خونه حرفته يه وقتايييي خنده مون ميگيره ميگيم دوتاييييي هستين كاش اگه اينطوريه سريع معلوم شه خيلي دوست دارم بدونم  
20 مرداد 1394

بهترين روز زندگي

اامروز بعد كلي كل كل رفتيم مشهد رفتيم سريع خدا رو شكر نوبتم شد خدا رو هزار بار شكر واقعا رفتم دكتر گفت برو سونو رفتم سريع سونو گرافي  تا پرسيدم اقاي دكتر سالمه گفت چي ؟ گفتم بچم ؟ يهو صداي تالاپ نالاپ قلب تو شنيدم ماماني واي ي كه اشك نوشحالي بود گفتم بهش من ارزوم بوده اقاي دكتر بهترين صداي عمرم بود كه شنيدم    باباجونت محو صدابود مانيتور تو رو ديده بود كامل قلب نازتو ديده بود كه تند تند ميزدي واييييييي خداياي هزار بار شكرت براي اين نعمت براي اين بركت    دكتر گفت كه ممكنه دوقولو باشي مشكوكي 😂فعلا يكي ديده واي خدا به خير كنه  
17 مرداد 1394

بهترين روز زندگي

اامروز بعد كلي كل كل رفتيم مشهد رفتيم سريع خدا رو شكر نوبتم شد خدا رو هزار بار شكر واقعا رفتم دكتر گفت برو سونو رفتم سريع سونو گرافي  تا پرسيدم اقاي دكتر سالمه گفت چي ؟ گفتم بچم ؟ يهو صداي تالاپ نالاپ قلب تو شنيدم ماماني واي ي كه اشك نوشحالي بود گفتم بهش من ارزوم بوده اقاي دكتر بهترين صداي عمرم بود كه شنيدم    باباجونت محو صدابود مانيتور تو رو ديده بود كامل قلب نازتو ديده بود كه تند تند ميزدي واييييييي خداياي هزار بار شكرت براي اين نعمت براي اين بركت    دكتر گفت كه ممكنه دوقولو باشي مشكوكي 😂فعلا يكي ديده واي خدا به خير كنه  
17 مرداد 1394

شروع ماه سوم

  رفتيم تو ماه سوم ولي من باورم نميشه تو وجود مني      فردا يه روز مهمه وقت دكتر دارم  مشخص ميشه تو سالمي انشالله دل تو دلم نيست ماماني نميدونم بايد چي كار كنم ؟ دلم ميخواد صداي قلبتو بشنوم و آروم شم از اين همه استرس بازم هر چي صلاح خداست بلاخره فردا مشخص ميشه و راحت ميشم ايشالا همون روز برام سونو بنويسه    
16 مرداد 1394

چيزي تا شروع ماه سوم بارداري نمونده

 امروز داشتم اتفاقات هفته ٨ رو ميخوندم  يهو هوسم كرد برم هفته ٩  رو هم بخونم ديدم نوشته تبرك به ماه سوم بارداري خوش اومدين يه نوري تو دلم روشن شد  يه ماه پيش چون هنوز خيلي كوچيك بودي اقاي دكتر برام سونو نداد    گفت برو ماه ديگه بيا اينارو هم مصرف كن حالا ١٧ مرداد خيلي نزديكه و چه روز پر استرسي هست ميرم ببينم دكتر چي ميگه مطمينم سونو بهم ميده تا روي ماهت ببينم و اگه خدا رحمش بياد صداي قلبتو بشنوم نميدونم توهم زدم خياله يا واقعيه يه حسي منو اروم ميكنه ولي نميدونم ارامش ام براي چيه روزاي اول همش چك ميكردم خون نيومده باشه ولي الان اينطوري نيستم اروم تر شدم باباجونم برام سنگ تموم مي...
11 مرداد 1394