محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

نی نی مامانش

ماه ٨ و روزاي خيلي خيلي خيلي بدو شروع ماه ٩

1394/11/11 9:02
نویسنده : نایسل
1,330 بازدید
اشتراک گذاری

هميشه فك ميكردم وارد ماه ٧ بشم چه اتفاقاي شيريني در انتظار منه ولي اينطور نبود هفته ٢٧ شب همش خواب بد ميديدم صبح بيدار شدم رفتم دستشويي خون ديدم و خودم باختم زنگ زدم دكترم گفت شريع بيا مشهد برو سونو بده اورژانسي بيا منو عليرضا با دلهره رفتيم مشهد 

واي هواي سرد روز قبل برف شديد اومده بود و هيچ جا ازمون سونو نميگرفت يا بسته بودن بيمارستان امام رضا بيمارستان قائم زير پا گذاشتيم اخر سر عليرضا رفت تو يه اتاق ذكتر مغز اعصاب خودشو انداخت گفت بچه ام رو هواس فقط سونو بتويس اونم نوشت انجام داديم خدارو شكر از بچه نبود همه چيز اريو نرمال بود دكترم احتمال داد از معقد ياشه خونريزي  اومديم نيشابور و خسته و كوفته فرداش دوتامون انفولانزا شديد گرفتيم و يه هفته دركير تب مريضي بوديم يه ماه گذشت ولي من سرفع هام شديد تر شد تب هام دوباره شروع شد رفتين دكتر تشخيص بستري دادن دوباره با دكتر زنانم مشورت كردم اونم گفت بستري شي بهتره و دوباره رفتيم متخصص عفوني اخه بدنم كهير هم زد و گفت شريع بستري 

منو مشكوك به انفولانزا خوكي گفتن و من قرار شد با گريه و استرس بستري شم اول اول منو بردن اورژانس مردا رو تختش پر مو بود اه حالم بد شد و گفتم من بستري نميشم رضايت داديم مرخص شم كه گفتن برو بخش قلب رفتم بخش قلب و ازم نمونه از خلط گلو براي كشت انفولانزا گرفتن  تا خواستم دراز بكشم گفتن تو بارداري اين خانم انفولانزا خوكي ذاره پاشو برو يه بخش ديگه و من قلبم تند تند ميزد دوباره رفتم يه اتاق ديگه خودم تنها بودم و اتاق نه تهويه داشت نه هيچي اصلا اتاق نبود انباري بود تا صبح از هواي بد اونجا و گرماش حالم بد بود طفلي ابجي ام كه اون با اينكه سالم بود بيچاره همش عق ميزد پرستاراي لعنتي حتي زورشون مي اومد بيان بالا سرت و نشسته بودن گوشي بازي 

فرداش دكتر اومد منو متنقل كردن باز طبقه بالا جاي يه خانم باردار ديگه تباي من اصلا قطع نميشد و سرفه هام براس چك كردن شما ني ني جون منو با اموبلانس بردن يه ديمارستان ديگه واييييي پدرم در اومد كابوس بود اونجا ضربان قلب شما بالا بود اونا همش بهم استرس ميدادن٣ شاعت اونجا علاف بودم تا دايي حميد اومد و منو بردن باز با اميو لانس همون بيمارستان قبلي بعذ باز فردا براي چك كردن قلبت باز با انوبلاس ننو بردن كلي اعتراض كرديم اين چه وعضشه كه دكتر نياد بالا سر مريض اينو با اين شرايط بفرستيم با اميولانس كه افتضاحه دل رودت مياد دهنت و بلاخره قرار شد روزي سه باربيان ضربان فلب شمارو چك كنن بعد ٦ روز بازم تباي من قطع نشد و منو متنقل كردن مشهد بينارستان امام رضا من ميخواستم برم يه بيمارستان خصوصي ولي گفتن سه تا دكتر كه اونجا امكاناتش بيشتره دكتر مهدوي دكتر خليقي و دكتر زهدي

دكتر خليقي تشخيص امبولي ريه و عفونت شو داد و اينكه قلب من بزرگ شده و ... و بايد بچه رو در بيارت هفته ٣٢ بودم تقريبا رفتيم بستري بشيم كه گفتن نسبت به بچه مسئوليت نداريم ماهش پايينه و زنده نميمونه و بايد امضا بديم اعتراض نداريم دنيا اومد ميزاريم كنارت زنده موند موند نموندم هيچي خاله الهه كلي باهشون دعوا كرد اين چه طرز حرف زدن با زن حامله اس و ... گفتن برين خوب بستري نشين و من با دكترم تماس گرفتم گفت نگران بچهنباش خودم ميب رمش بيمارستان سينا اگه به اون جاها كشيد 

منو لباس داذن تنها بدون همراه بردن واي چه روز سختي بود من تشنه ٢٤ ساعت گرسنه همش ميگفتن وظيفه ما نيتس بهش اب بديم منو با ويلچر جلو در دستشويي نشونده بودن هر چي ميگفتم در ببندين محل نميدادن و ميرفتن بعذم بردن يه اتاق يه عاامه دستگاه بهم وصل كردن  و همش داد ميزدن ماسك بزن و... ماسك فيلتر دادر و دتا ناسك معمولي 

هر چي گفتم پنجره ببندين من سردمه عرق دارم ميگفتت ساكت باش بايد هوا عوض شه تا صبح ارزوي مرگ ميكردم و خوابم برد صبح ديدم عليرضا گوشي موبايلم فرستاده باهش حرف زدم يكم اروم شدم تنهايي داشت ديونه ام ميكرد يهو ديدم سوندم كنده شده و پرستارا كلي سرم جيغ زدن و جرات نميكردم بگم من انژو كتم كنده شده اينقد دعوا ميكردن يكي شون بهم گفت مگه نفهمي؟؟؟ منم گفتم اره من نفهمم تا منو منتقل كردن بخش خصوصي و اتاق خصوصي تكي و يكم اوضاع بعتر شد سر ٣ روز تبام قطع شد و ... 

من عليرضا مامان بابام پير شديم اين مدت ١٠ روز من موهام بيشترش سفيد شد از غصه نيني ام و از ترس و از رفتاراي زشتشون به درخواست خودم مرخص شدم اومدم خونه الان ارامش دارم حداقل حس ميكنم بهتر شدم ولي به شدت اعصابم ضعيف شده و همش كابوس ميبينم خداي من ازت خواهش ميكنم اين ٥ هفته تموم شه من پسرم دنيا بيارم همه نگراني ام اونه دلم ميخواد سالم باشه و شاد و ارامش داشته باشه 

پسندها (3)

نظرات (5)

مامانش
14 بهمن 94 16:38
امیدوارم بعد از این روزای خوبی پیش رو داشته باشین. عزیزم وقتی وارد نه ماه شدی دیگه هیچ استرسی نداشته باش من پسر اولم 24 روز زودتر به دنیا اومد و خدارو شکر صحیح و سالم بود.انشاالله زایمان راحتی داشته باشی و پسرت همیشه سالم و سلامت زیر سایه پدر مادرش باشه.
مریم غمگین
16 بهمن 94 16:06
نایسل عزیزم برات خیلی دعا میکنم ایشاالله نینیت به سلامتی دنیا بیاد وبه آرامش برسی عزیزم
مامان نفس طلایی
17 بهمن 94 1:43
عزیز دلم چقدر برات سخت بوده چقدر ناراحت شدم از خوندن نوشته هات اما خدا رو هزاران بار شکر که الان خوبی و پسرت هم سالم توی دل توه.. این نگرانی ها واسه تو بوده اون حالش خوبه سعی کن ارامش داشته باشی برای امام رضا ع ی گوسفند نذر کن ک صحیح و سلامت دنیا بیاد این روزها هم خودت قران بخون یا بذار برات پخش بشه خیلی ارامش میده... این روزهای سخت کم موندن و انشالله بزودی با دیدن پسرت روزهای خوب میرسن ... حتما دعاگوتم و محتاج دعات
رومینا
17 بهمن 94 8:47
عززززززززززززززیزم چه اتفاقهای بدی
زهرا
26 بهمن 94 22:15
خدا ازشون نگذره. چقدر واقعا بی مسولیتی بده. ولی نگران نباش عزیزم. خدا رو شکر خطر بر طرف شد. ایشالا که هفته های باقی مونده هم به خوبی و سرعت سر میان. بعد از هر سختی آرامشه